1 اردیبهشت 1403

مرکز تخصصی مهدویت

اَللَّهُمَّ صَلِّ علي مَوْلانا وَ سَيِّدِنا صاحِبِ الزَّمانِ

روایت متفاوت شهید بیضایی از «انتظار»/می خواست پرچم امام زمان(عج) بالا باشد

شهید بیضایی

باید به خودمان بقبولانیم كه در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم كه مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشكلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و دوری هاست و جز با فداشدن محقق نمی شود.

به گزارش روابط عمومی مركز تخصصی مهدویت از خبرگزاری شبستان، وقتی سخن از مدافعان حرم و دست شستن شان از زندگی و جان شیرین به سخن می آید، شاید برای اكثر مردم قابل درك نباشد كه چیز باعث می شود یك جوان در عین نشاط و سرزندگی و مملو از شور حیات، راهی را در پیش بگیرد كه مقصدش شهادت و ترك این دنیای خاكی است.
تنها مرور بر زندگی و نگاه به فلسفه حیات است كه می تواند قدری اندك كمك مان كند تا بفهمیم چه چیز باعث شد كسانی مثل «شهید محمودرضا بیضایی» راهی دفاع از حرم شوند.
شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی در بیست و نهم دی ماه 92 همزمان با سالروز میلاد پیامبر (ص) در اثر اصابت تركش به شهادت رسید.
بنابر اذعان نزدیكان و اطرافیانش این شهید بزرگوار نگاهی ویژه به مسئله انتظار و وجود مقدس امام زمان(عج) داشت و در عمل به وظایف خود نسبت به امام(عج) لحظه ای غافل نبود چنان كه در فرازی از وصیتنامه شهید آمده است: «باید به خودمان بقبولانیم كه در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم كه مؤثر در تحقق ظهور مولا(عج) باشیم و این همراه با تحمل مشكلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و دوری هاست و جز با فدا شدن محقق نمی شود حقیقتاً.»

از این رو و در گفت وگو با «امید غلامی»، استاد دانشگاه و دوست و همراه این شهید بزرگوار انتظار را در سبك زندگی شهید محمودرضا بیضایی بررسی كرده ایم كه مشروح آن تقدیم حضورتان می شود:
از نحوه آشنایی و انس خود با شهید محمودرضا بیضایی بگویید؟ چه ویژگی هایی در شهید شما را به دوستی با وی جذب كرد؟
بسیاری از آشنایی های سرنوشت ساز در زندگی با برخوردی كوتاه و كوچك آغاز می شود؛ من 15 سال پیش (یا شاید كمی بیشتر) به واسطه یك دوست با محمودرضا آشنا شدم و به مرور زمان این آشنایی به یك رابطه نزدیك و صمیمانه تبدیل شد.
آشنایی ما باز می گردد به ایامی كه شهید بیضایی در تبریز بود و مجرد؛ معمولا بعد از كلاس های دانشكده، اوقات فراغت و ساعت هایی كه كار خاصی نداشتیم كنار هم بودیم. با هم مسافرت هم می رفتیم. اخیراً هم كلیپ از من و محمودرضا در فضای مجازی منتشر شد كه مربوط به سفرمان به مشهدالرضا(ع) است.

آن زمان من گاهی شعر می گفتم (البته هنوز هم گهگاهی می نویسم) آن موقع عادت داشتم هر جا شعری می خواندم، چند بیتی هم درباره انتظار، ظهور و امام زمان(عج) بخوانم.
یكی از موضوعات موردبحث ما با شهید محمودرضا بیضایی هم همین مباحث بود. یعنی شعرهایی كه من درباره امام زمان(عج) می گفتم درباره مفاهیمی كه در شعرهایم به آنها اشاره می كردم با هم صحبت می كردیم و شهید در این باره مطالباتی از من داشت.
خاطرم هست در همان ایام در یكی از شعرهایم چنین مضمونی را خطاب به حضرت ولی عصر(عج) آورده بودم كه «من صدای پایت را شنیده ام/ آمدنت نزدیك است» آقا محمودرضا به خاطر این بیت كلی سر به سر من گذاشت كه «تو چطور صدای پای حضرت(عج) را شنیده ای؟! از كجا می دانی آمدن حضرت(عج) نزدیك است؟» و … حتی می گفت: «بهتر از تو كسی نبود كه صدای پای حضرت(عج) را بشنود؟» دست بردار هم نبود.
من اهل تملق نیستم با شعار هم میانه ای ندارم، با شهید خیلی راحت و صمیمی بودیم ولی با وجود همه شوخ طبعی ها و كَل كَل كردن ها، محمودرضا آدم عملیاتی بود. آن زمان محمودرضا كتاب هایی مطالعه می كرد كه من امروز بعد از تحصیل در مقطع دكتری تازه آن كتاب ها را به دست می گیرم.

چه كتاب هایی؟
كتاب ها و تحقیقاتی درباره تئوری ها و ایدئولوژی هایی كه مربوط به صهیونیست ها و مقابله با آنها می شد. محمودرضا دنبال این بود كه بداند چیزهایی را كه به آنها فكر می كند، چگونه می تواند عملیاتی كند؟ می خواست راهكار عملی برای آنها پیدا كند.
به عنوان كسی كه با شهید رابطه ای نزدیك و صمیمانه داشتید و به قول خودتان شوخی و كَل كَل هم می كردید، امام زمان(عج)، انتظار و مهدویت در زندگی ایشان چه جایگاهی داشت؟
كوچك ترین و ساده ترین مسائل برای محمودرضا با امام زمان(عج) گره می خورد، خاطرم هست زمانی كه بحث رعایت بعضی نكات در مجالس عزاداری و هیئات پیش آمد، مثل برهنه نشدن برای سینه زنی و مقام معظم رهبری در این باره نكاتی را فرمودند و توصیه هایی داشتند، شهید برای متقاعد كردن دوستان به آنها گفت: «فرض كنید امام زمان(عج) اینجا حضور داشته باشند آیا شما مقابل ایشان هم همینطور عزاداری می كنید؟» و به همین بسنده كرد (اصلا بحث نمی كرد).
این یعنی، جزئی ترین مسائل زندگیِ شهید بیضایی با انتظار و توجه به نظارت امام عصر(عج) عجین بود؛ ولی هیچ وقت (تاكید می كنم) هیچ وقت به كسی نشان نمی داد كه مثلا من منتظر امام زمان(عج) هستم و فلان و بهمان … دنبال نشان دادن نبود بلكه رفتارش این انتظار را فریاد می كشید.
از خاطرات كمتر گفته شده درباره شهید بیضایی كه نشان از انتظار لحظه به لحظه ایشان برای فرج دارد، برای مان بگویید
خاطره ای هست كه جز برای همسر شهید برای شخص دیگری نگفته ام. نزدیك مراسم عقد محمودرضا بود كه یك روز آمد و گفت: «من كت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری كه خانواده عروس باید برایت بخرند. خلاصه با هم برای خرید رفتیم. محمودرضا حتی هنگام خرید كت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا حواسش به خرید نبود و دقت نمی كرد در عوض من مدام می گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یكی بهتر است و … هیچ وقت فراموش نمی كنم در گیر و دار خریدن كت شلوار به من گفت: «خیلی سخت نگیر، شاید امام زمان(عج) امشب ظهور كردند و عروسی ما به تعویق افتاد.»
یعنی گویا تمام لحظات زندگی، منتظر یك اتفاق مهم بود یا حداقل شناخت من از محمودرضا اینطور بود.
در میان خصوصیات اخلاقی ایشان كدام خصلت برای تان بیشتر جذاب بود و در شما اثر می كرد؟

محمودرضا مدتی سیم كارت اعتباری داشت، همان ایام هم مسئله ای پیش آمده بود و محمودرضا سعی می كرد به من بفهماند كه من اشتباه می كنم. برای این موضوع محمودرضا شش هفت بار پشت سر هم شارژ خرید و به من زنگ زد تا كاملا موضوع را برای من جا بیندازد، یعنی آنقدر به این مسئله اهمیت می داد كه بتواند آنچه را كه مدنظر دارد و منظورش هست، درست و به نحو احسن به مخاطب منتقل كند.
هیچ وقت شده بود كه با هم درباره انتظارو امام زمان(عج) و مسائل مهدوی كاملا جدی صحبت كنید و شهید بیضایی نظرات اش را در این باره بیان كند؟

بله؛ آقا محمودرضا تازه ازدواج كرده بود كه به منزل اش رفتیم. محمودرضا مشغول مطالعه كتابی درباره تئوری های صهیونیست و دیدگاه آنها نسبت به شیعه بود. مباحثی پیش آمد و با هم گپ و گفتی داشتیم. موضوع بحث مان سدی بود كه در خوزستان ساخته شده بود و اشكال علمی داشت.
آن موقع تنها باری بود كه محمودرضا خیلی جدی موضوع انتظار را مطرح كرد و به من تذكر جدی داد كه در شعرها و مطالبی كه برای حضرت حجت(عج) می نویسی دقت كن كه چه معنا و مفهومی را به مخاطب القاء می كنی! دقت كن چیزی كه می گویی درست و دقیق باشد. در حین صحبت هایش خیلی جدی به من گفت: «بیشتر دقت كن امام زمان(عج) از ما انتظار دیگری دارند.»

آیا انتظار شهادت آقا محمودرضا را داشتید؟

محمودرضا هرگز دنبال این نبود كه شهید شود بلكه همه تلاش اش این بود كه كارآمد و موثر باشد. یك بار همین (اوایل دی ماه) بود محمودرضا تازه از سوریه بازگشته بود، من برای خواندن شعر به محفلی دعوت بودم و محمودرضا هم به خاطر من آمد، بعد از مراسم از من پرسید: «مادرت هم اینجا است؟» گفتم: بله، گفت: صدایش كن، كارش دارم» من بعد از كمی شوخی و سر به سر گذاشتن محمودرضا، مادر را صدا كردم. محمودرضا بعد از سلام و احوالپرسی به مادرم گفت: «خانم سادات من را دعا كن» (مادر من از سادات هستند و معمولا دوستان ایشان را خانم سادات صدا می زدند) مادرم هم فقط یك جمله به محمودرضا گفت: «عاقبت بخیر بشی».
از این ماجرا گذشت تا زمانی كه محمودرضا دوباره عازم سوریه شد، ان روز قبل از پرواز با من تماس گرفت و بعد از صحبت با حال خاصی گفت: «خانم سادات برای من دعا كرده كه عاقبت بخیر شوم» و عاقبت بخیر هم شد.

درباره جمله خاص ایشان كه گفته بود: «شیعه به دنیا آمدیم تا در امر ظهور موثر باشیم» چه احساس و نظری دارید؟
محمودرضا خیلی به خانواده شهدا احترام می گذاشت، به شهید حسن باقری ارادت خاصی داشت و می گفت: «امام زمان(عج) امروز سرباز باهوش و پای كار می خواهند؛ آدمی كه شجاع و مرد میدان باشد.» می گفت: «بأبي انت و امي الان برای امام زمان(عج) لازم است. الان باید نسبت به امام مان این جمله را بگوییم و اینگونه باشیم برای حضرت(عج)». سفارش می كرد كه در شعرهایت اینها را بگو.

همه برنامه های محمودرضا هدفمند بود، منظورم نوع خاصی از هدفمندی است. ممكن است من هر روز صبح برای كارهای روزانه ام برنامه ریزی داشته باشم كه این كار را چطور انجام بدهم و آن كار را چه بكنم و … اما فقط برای همان روز برنامه ریزی می كنم اما محمودرضا و امثال او برنامه ریزی صدساله داشتند.
من الان متوجه می شوم كه هدف محمودرضا، رضایت دل امام زمان اش بود. دنبال گرفتن تایید امام زمان(عج) بود.
همیشه می گفت: «ما باید پرچم امام زمان(عج) را بالا ببریم.»
و سخن پایانی …

محمودرضا هیچ گاه درباره شهادت حرفی نمی زد، شما وصیت نامه محمودرضا را هم بخوانید، خطاب به همسرش مواردی را یادآوری می كند كه باید فلان كار و بهمان كار را انجام دهید؛ هیچ اشاره ای نمی كند كه من می روم و شهید می شوم …
از نظر من محمودرضا زنده است حالا دیگر سابقه دوستی ما به 20 سال رسیده است.