6 اردیبهشت 1403

مرکز تخصصی مهدویت

اَللَّهُمَّ صَلِّ علي مَوْلانا وَ سَيِّدِنا صاحِبِ الزَّمانِ

انقلاب اسلامي ايران، جلوهاي از الطاف امام عصر

فهرست مطالب:

اشاره
انقلاب اسلامي ايران، به رهبري امام خميني( از حوادث كم نظير تاريخ اين مرز و بوم است كه توانست رژيم پهلوي را كه قدرتهاي بزرگ شرق و غرب، مدافع آن بودند و تا بن دندان مسلح بود- به گورستان تاريخ فرستد و بساط كهنه شاه و شاهبازي را براي ابد از اين كشور بيرون بريزد.
درباره علل و عوامل “ظاهري” و “مادي” انقلاب اسلامي تا كنون فراوان سخن گفته اند؛ اما جا دارد درباره ابعاد”ناشناخته و پنهان” اين جنبش تاريخ ساز – كه رهبر فقيد انقلاب، آن را “انفجار نور” و “معجزه الهي” مي ناميد- نيز تحقيقات شايسته انجام گيرد. در طول اين انقلاب سترگ، شواهد و دلايل بسياري وجود دارد كه در مجموع، به گونهاي  شفاف و اطمينان بخش، از امدادهاي غيبي نسبت به ملت و كشور به پاخاسته ايران حكايت ميكند و نشان ميدهد كه آن تحرّك عظيم و بي سابقه، موجي برخاسته از الطاف بيكران خداوند و اولياي معصوم وي- به ويژه حضرت امام  مهدي( به مردم ستم زده اين ديار بوده است.
“مكاشفات”، “رؤياها” و “پيشگوييهاي شگفت” -كه در طول سالهاي سرد و سياه ستم‌شاهي براي اهل دل رخ داده- به ويژه “تحول روحي شگرف” كه در “دوران نهايي” انقلاب (سال 1356 به بعد) بين اقشار گوناگون ملت ايران پديد آمد، همگي كاشف از آن است كه نبايد همپاي “علل واسباب ظاهري” اين تحرك- بلكه مقدم و مسيطر بر آن- نقش “عوامل غيبي و نهاني” را در پيشبرد جنبش ناديده گرفت.
مقاله حاضر، به بحث دربارة جنبه “غيبي” انقلاب اسلامي پرداخته، و سخن را نيز، از همين تحول روحي عمومي آغاز ميكنيم.
الطاف غيبي به انقلاب اسلامي، در كلام امام خميني(پيشواي فقيد انقلاب اسلامي، امام خميني، از هنگام ورود به پاريس (مهر57) تا زماني كه به ايران بازگشته، جمهوري اسلامي را پي افكند و با خون دل به حراست آن پرداخت، در سخنرانيهاي خويش مطلبي را (عبارات گوناگون و مضمون و استدلال واحد) مكررمطرح، و بر آن تأكيد كرده است، و آن، اين كه انقلاب اسلامي، رويدادي اعجازانگيز و فراتر از محدوده تنگ امور مادي بوده1،  و دست غيبي الهي به وسيله امام عصر( در ايجاد و گسترش آن دخالت دارد. آن بزرگوار، پيروزي انقلاب اسلامي را “اعجاز بزرگ قرآن” و “مائده بزرگ آسماني”2، “نصرت اعجازآميز اسلام بر كفر”3، و “تحفه خدا از عالم بالا”4 به مردم ايران ميخواند و براي اثبات آن، برچند واقعيت ملموس و عيني انگشت مينهاد كه ميتوان آنها را به اين گونه، دستهبندي كرد:
1. نخستين نكته هاي كه امام راحل بر آن تأكيد ميكند، اتفاق و يكپارچگي عجيب مردم ايران در سراسر كشور و بروز حس تعاون در آنها براي مبارزه با رژيم پهلوي، تمناي حكومت اسلامي، و خدمت خالصانه به هموطنان در سالهاي 56 به بعد است.
به گفته امام، پيش از آن تاريخ، هر گروه و طبقهاي، ساز خود را ميزد و راه خود را ميرفت. دلها از هم دور بود و طبقات مختلف، از هم بيگانه، بلكه بدبين بودند؛ دانشگاهيان و روحانيان، ؛ همديگر را قبول نداشتند. در سالهاي 56 و 57 ناگهان دلها و زبانها يكي شد و طبقات و اقشار مختلف كشور- دانشگاهي و روحاني، باسواد و بيسواد، شهري و روستايي، صنعتگر و كشاورز و پزشك و مهندس، نظامي و غيرنظامي، زن و مرد، پير و جوان و حتي كودكان خردسال- يكباره روي شعار “مرگ بر شاه” و “نابود باد رژيم پهلوي” وحدت يافتند و يكدل و يكزبان، خواستار سقوط رژيم شاهنشاهي و استقرار حكومت اسلامي شدند.5
موج قيام بر ضد رژيم و تمناي نظام اسلامي، در قالب تظاهرات  شبانه روزي، حتي به دههاي كوچك و دورافتاده كشور، راه يافت. در همين راستا، حس همدلي و تعاون عجيبي بين مردم ايجاد شد. حتي جواناني كه سالها در اروپا و آمريكا تحصيل كرده بودند، شوري شگفت يافتند كه به ايران بازگشته و به ملت خويش خدمت كنند؛ به روستاها بروند و با كشاورزان بجوشند؛ مشكلات آنان را بر طرف سازند؛ مداوايشان كنند؛ همپاي آنها بيل بزنند، و خلاصه براي پيشرفت اين مملكت فداكاري كنند.6
امام راحل در تبيين مسأله، نمونه هاي جالبي از اين اتفاق و اتحاد ملي را (به نقل از كساني كه در كوران انقلاب، در ايران          مي زيستند و گاهي مشهودات مستقيم خويش) نقل ميكند. از جمله آن كه، در يكي از تظاهرات، ديده شد پيرزني با كاسهاي پول خرد در دست، در مسير ايستاده است. ناقل مطلب، نخست تصور ميكند كه وي گدايي ميكند؛ اما جلو كه ميرود معلوم ميشود گدا نيست. ماجرا را از وي ميپرسد، پيرزن ميگويد: “اين مردم كه ميبينيد ساعتها است براي تظاهرات از خانه خود بيرون زده، و از خانواده و بستگان خويش دور و بيخبرند. اين پولها، سكه هاي دوريالي و پنجريالي است كه آوردهام تا اگر خواستند، به وسيله آن به بستگان يا دوستان خود تلفن بزنند و آنان را از نگراني بيرون آورند”. ديگري نقل ميكند در يكي از تظاهرات، شخصي يك ساندويچ در دست داشت. آن را تكه تكه كرد و به دهها نفر داد؛ در حالي كه ساندويچ خوراك يك نفر است و براي بسياري، يك ساندويچ نيز كم است. ميگفت: “صحبت اين نبود كه من بخورم و بقيه هيچ. نه، همه هر چه داريم با هم مي‌خوريم”.7 مردمي كه در كوچه و خيابان تظاهرات ميكردند، اهل محل به آنها آب و نان ميرساندند.8 خلاصه يك حس تعاون عجيب، همه طبقات را فراگرفته بود.حضرت امام (در 29/1/58) فرمود:
من در پاريس كه بودم و مي‌شنيدم كه تمام مردم بلاد- از آن اقصا بلاد تا مركز، از دهات كوچك تا شهرستانهاي بزرگ- همه با هم متحد شدند و يك كلمه ميگويند و آن اينكه” سلسله پهلوي، نه و جمهوري اسلامي، آري” من آنجا اين طور فهميدم كه اين دست، دست غيب است. انسان نميتواند اين وحدت را تحصيل كند. انسانها شعاع فعاليتشان محدود است. ممكن است يك شهر را، يا يك استان را… به وحدت كلمه برساند. ممكن است يك گروه از مردم را وحدت كلمه در آنها ايجاد كند؛ لكن يك كشور سي و چند ميليوني- با اختلاف گروهها، با اختلاف آمال و آرزوها، با اختلاف فهم و شعور آنها- همه با هم مجتمع شدند و همه با هم دست به هم دادند و يك مطلب را خواستند. اين نيست، الاّ اينكه دست غيبي در كار است؛ خداي تبارك و تعالي به وسيله امام زمان(.9
2. نكته ديگر، تحول روحي عجيب در مردم ايران از حالت”ترس و هراس”، به “شجاعت” “تهور”  برابر رژيم پهلوي و ساواك جهنمي و نيز حاميان قدرتمند خارجي او (آمريكا، انگليس، شوروي…) بود. پيش از سال 56 يك پاسبان، به بازار تهران ميآمد و براي مثال ميگفت: “فردا چهارم آبان است و بايد همه چراغاني كنيد” و هيچ كس جرأت سرپيچي از اين فرمان نداشت و همه اطاعت ميكردند؛ اما همان مردم، از خانه و مغازه بيرون ميريزند و برابر توپ و تانك و مسلسل ميايستند و با غريو “مرگ بر شاه” در و ديوار را به لرزه ميافكنند، يعني قله رژيم شاهنشاهي را هدف ميگيرند و بعد هم كه يكي گلوله ميخورد، دومي و سومي پيش ميآيد و جاي او را ميگيرد. پيش از آن، از ترس ساواك، همه از هم پرهيز ميكردند؛ حتي گاه پدر از پسر، و پسر از پدر حساب ميبرد،  و از گشودن عقده دل نزد وي پرهيز مي‌كرد؛ اما ناگهان، همه اين ترسها فرو ريخت و همان مردم- در حالي كه نه از شاه و ارتش و ساواك جهنمي او ترسيدند و نه هيبت ابرقدرتهاي پشتيبان وي هراسي داشتند- به ميدان آمدند و با شهامتي چشمگير و مثال زدني پنجه در پنجه رژيم تا پهلوي افكندند.10 به ويژه، روحيه شهادت طلبي در مردم (به خصوص جوانها) شگفتيها آفريد. امام ( نقل ميكند:
پس از انقلاب، دختر و پسري نزد من آمدند كه بينشان صيغه عقد جاري كنم. زماني كه مراسم اجراي عقد تمام شد، عروس، كاغذي نوشت و به دست من داد. وقتي  پس از رفتن آنها كاغذ را نگاه كردم، ديدم نوشته است كه: “آقا! من عاشق شهادتم و دعا كنيد من شهيد شوم”.11 درهمين راستا، بسياري از خانم هايي كه با افسون تبليغات رژيم، به دنبال خودآرايي و اين گونه امور بودند، در جريان انقلاب، متحول شده و به صف مبارزان سرسخت با رژيم پيوستند.12
انصراف دلها از مسائل مادي و گرفتاريهاي شخصي13 به دين خدا و اتحاد طبقات ملت در تمناي نابودي رژيم فاسد طاغوتي و استقرار نظام الهي14 و همچنين برآب شدن نقشه هايي كه استبداد پهلوي و اربابان وي در طول پنجاه سال، براي فساد و انحراف جوانهاي طراحي كرده بودند، 15 از  امور خارق العادهاي بود كه در انقلاب رخ نمود و با اسباب مادي و ظاهري قابل توجيه نيست.
3.نكته سوم كه امام، در اثبات وجه “الهي و اعجازانگيز” انقلاب، مورد تأكيد قرار ميدهد، رعب و هراسي است كه در دل شاه و حاميان قدرتمند شرقي و غربي وي افتاد و سبب شد (به تعبير مرحوم امام) از مقابله جدي با نهضت منصرف شوند و از واكنشها و اقدامات تند و خشن برابر انقلاب و انقلابيان خودداري كنند.
در صدر اسلام هم، از اموري كه به شكست كفر و پيروزي مسلمانان كمك كرد، هراسي بود كه خداوند در دل كفار افكند و موازنه قدرت را به سود مسلمانان تغيير داد: (سنلقي في قلوب الذين كفروا الرعب(.16 اين رعب، در جريان انقلاب نيز تكرار شد و دشمنان قيام  داخل و خارج را سر در گم كرد و مانع واكنش تند آنها شد، به همين دليل، اگر چه انقلاب خالي از ضايعات نبود، نسبت به آنچه پيشبيني ميشد و در موارد مشابه آن در تاريخ نيز ديده ميشد، سطح ضايعات بسيار پايين بود.17
پيروزي ملت با دست كاملاً خالي و در جنگي به شدت نابرابر با رژيم پهلوي (كه از حمايت قدرتهاي جهانخوار آمريكا، انگلستان، روسيه و… حتي رؤساي كشورهاي اسلامي، مانند صدام برخوردار بود) 18 از ديگر عجايبي  بود كه در انقلاب رخ داد و از محاسبات معمول مادي و سياسي فراتر بود. حضرت امام( مي‌فرمايد:
يكي از بزرگ‌ترين همراهيهاي خداي تبارك و تعالي با ملت ما، اين بود كه اينها را از مقابله جدي منصرف كرد. اگر اينها ميخواستند كه مثلا مثل حالاي افغانستان [اشاره به دوران اشغال خونين افغانستان توسط ارتش سرخ] رفتار كنند، خوب خيلي زياد ما ضايعه داشتيم..19.
و در حالي ديگر فرمود:
اينها را خداي تبارك و تعالي منصرف كرد و يك رعبي در دلشان انداخت. يك انصرافي برايشان حاصل شد كه مقابله نكنند. مقابله هم بكنند، مقابله هاي خيلي جدي نباشد. اين انصرافي بود كه خدا در قلب اينها ايجاد و رعبي بود كه ايجاد كرد. ترسيدند؛ يعني يك قدرت بزرگ شيطاني از يك ملت بيساز و برگ ترسيد و نتوانست مقاومت بكند.20
خداي تبارك و تعالي وضعي پيش آورد كه دشمنهاي ما همچو ترسيدند كه نتوانستند بمانند، دست به سلاح، به آن طوري كه ميخواستند ببرند، نبردند؛ يعني يك مانع غيبي مانع شد از اينكه اينها مثلاً با آن سلاحهايي كه داشتند بيايند همه تهران، همه قم را و ساير جاها را بمباران كنند… از آن طرف، وقتي كه هجوم آورد به آنها، تمام قشرهايي كه مادون آن طبقه فاسد اول بود، پيوستند به ملت، اينها كارهايي بود كه خداي تبارك و تعالي كرد كه دشمن را برگرداند، دوست كرد، و آنها هم كه در رأس بودند، همچون خوفي دردلشان انداخت كه ديگر نتوانستند مقابله كنند.21
نكات سه گانه فوق (اتحاد مردم بر ضد رژيم، تبديل روحيه آنان از ترس به شجاعت و رعب و سردرگمي دشمنان ملت) به صورت ترجيعبندي مكرر در سخنرانيهاي امام، مطرح شده است.22 در خلال اين سخنرانيها، امام بر نكته چهارمي نيز تأكيد ميكند؛
4.چهارمين نكته هاي كه امام بر آن تأكيد ميكند، آن است كه، در ايام انقلاب، تصميم هايي از سوي آن بزرگوار (به عنوان رهبر نهضت) گرفته شده و به وسيله ملت اجرا شد، كه ضرورت  و فوريت آنها، در زمان تصميم گيري، معلوم نبود و مدتها پس از زمان عمل و اقدام، مشخص شد. به گفتة آن رهبر فقيه: “يك سري كارهايي ما ميكرديم كه آن زمان  ما نميفهميديم چه ميكنيم: بعد ميديديم كه كار درست و كارستان، همين بوده كه انجام دادهايم”. از اين امور، هجرت امام به پاريس بود كه از سر ناچاري و پس از بستن مرزهاي كويت به روي وي صورت گرفت. امام در آغاز فقط به هجرت به كشورهاي اسلامي (مانند كويت و سوريه) ميانديشيد.
نمونه ديگر حكمي است كه امام، در اواخر دوران نخست وزيري بختيار برضد حكومت نظامي صادر كرد. آن بزرگوار خود تصريح ميكند:
شاپور بختيار كه اعلام حكومت نظامي كرد، ما هم گفتيم: “نه خير، حكومت نظامي را بشكنيد” علت اينكه گفتيم مردم، حكومت نظامي را بشكنند اين بود كه ما مخالف حكومت نظامي بوده و هميشه در اعلاميه ها آن را محكوم ميكرديم، خصوصاً اينكه آنها اينك دامنه حكومت نظامي را به روز هم كشانده بودند و طبعاً بايد مخالفت ميكرديم. اما بعدها فهميديم، اعلام حكومت نظامي در آن تاريخ، توطئه هاي بوده براي اينكه شهر را قبضه كنند و هيچكس از جاي خود نتواند تكان بخورد و بعد هم سران نهضت را تماماً دستگير و اعدام كنند و بساط را برچينند و اين كار ما [ايستادگي در برابر حكومت نظامي بختيار] اقدامي كاملاً ضروري و حياتي بوده است.
آمدن امام از پاريس به تهران- در ميانه انواع خطرها، دسيسه ها و حتي مخالفت دوستان صلاح انديش- نيز، از همين اقدام‌ها بود؛23 چون بسيار راحت مي‌توانستند هواپيماي امام را بين راه منفجر كنند و در اين صورت، معلوم نبود كدام دادگاه بين‌المللي بتواند اين ماجرا را پي گيري كند.24
امام راحل، همه اين امور چهارگانه را بيانگر دخالت دست غيبي الهي ميداند؛ چه، به اعتقاد او:
آنها ميتوانستند با يك يورش بيايند و تهران را بمباران كنند و [جلوي] اين نهضت را… بگيرند. آن كه نگذاشت اين امور بشود، آن كه منصرف كرد… همه قدرتمندان را از اينكه دخالت حاد بكنند… كي بود؟ آن كي بود كه مشت را بر مسلسل و تانك پيروز كرد؟! غير از خدا، همچو قدرتي بود؟ من و شما همچو قدرتي داشتيم؟ آن، كي بود كه از مركز تا سرحدات[=مرزها]… تمام افراد يك كشور سي و چند ميليوني را.. يكصدا بكند؟ از بچه هاي كوچك هفت ساله و شش سالهاي كه تازه يك صحبتي ميتوانند بكنند تا پيرمردهاي هشتادسالهاي كه… ديگر نميتوانند كاري انجام بدهند همه اينها را يكصدا كرد؟ آن كه اين قلوب را با هم نزديك و.. اين مشتها را به يك طرف بسيج كرد… كي بود؟! كدام قدرت ميتوانست يك همچو معجزهاي را بكند؟! در آن دهات دورافتادهاي كه مثل چاپلق و بوربور (كه طرفهاي ماست..)… صبح كه ميشود مردم دنبال آخوندشان ميافتند و راهپيمايي ميكنند. آن كي بود كه يك همچو قدرتي داشت كه سر تا ته كشور را افراد با همه گرفتاريهايي كه داشتند از گرفتاريهاي خودشان منصرف كند و بياورد در ميدان، مقابل توپ وتانك به مبارزه؟ آن كي بود كه جوانهاي ما[ را كه].. در عصر تاريك پهلوي[ به فساد] كشيده شده بودند- و اين شميران و تمام بقعه هايي كه در اينجاها هست مركز اين طور گرفتاريها بري جوانهاي ما بود.. از مراكز فساد، به ميدان مبارزه كشاند؟ آن كي بود كه اين تحول را در كشورما… ايجاد كرد كه اشخاصي كه از يك پاسبان، يك بازار از يك پاسبان ميترسيد، يك بازار؛ شماها ديده بوديد اگر يك پاسبان ميآمد در بازار تهران، بزرگ‌ترين بازار ايران و ميگفت كه بايد بيرق بزنيد، كسي به خودش اصلش همچو اجازهاي نميداد كه نه خير نبايد، ابداً همچو چيزي نبود در كار. آن كي بود كه اين جمعيتي كه اينطور بودند، متحول كرد به يك جمعيتي كه آمدند در ميدانها و فرياد زدند: “مرگ بر رژيم پهلوي”؟ آنهايي كه نميتوانستند يك كلمه اي راجع به اين رژيم صحبت بكنند؛ نه راجع به رژيم، راجع به يك نخست وزيري، راجع به يك پاسباني! آن كي بود كه اين تحول را يكدفعه ايجاد كرد؟ مدارسي ما داشتيم كه در مدارس بيايند تزريقاتي بكنند و از آن حال به حال ديگر؟ با مدارس يك قرن هم نميشود اين كار را كرد. تبليغات، اينطور بود؟.. يك قرن تبليغات هم اين كار از آن بر نميآيد كه به اين معجزهآسايي، با وقت كم، يك همچو كار بزرگي بكند. اين، آن بود كه مقلب القلوب است. آن دعايي كه در تحويل وارد شده است تحقق پيدا كرد در ملت ما: “يا محول الحول و الاحوال، يا مدبر الليل و النهار، يا مقلب القلوب و الابصار، حول حالنا الي احسن الحال”…؛ يعني متحول شد حال ما از آن خوف به يك قدرت، از آن ضعف  به يك قدرت بزرگ، از آن خوفها به يك شجاعت. تمام گرفتاريها… هم از يادشان رفت، تمام خودبينيها.. از بين رفت. يكدفعه يك ملت سي و چند ميليوني، از يك حالي كه در طول مدت شاهنشاهي… داشتند و در اين آخر تقويت شده بود، روح يأس و روح بدبيني و روح ترس و اينها كه جرأت نميكرد يك آدم در داخل منزل خودش راجع به ساواك… راجع به اعلي حضرت همايوني… پيش اولادش… يك كلمه بگويد، پسر از پدر مي‌ترسيد، پدر از پسر، برادر از برادر، اين چي بود؟ اين كي بود كه ما را اينطور شجاع كرد؟
بعد از آن همه ترس و خوفي كه همه مان داشتيم، چه شد كه يكدفعه متحول شديم به يك روح هاي شجاع؟ او كي بود كه بازاري و كاسب -كه دنبال… منافع خودش هست -… ايثار كرد و يك ماه، بازار را گاهي در بعضي شهرستانها ميبستند و هيچ فكر اين نبودند كه به ما، به اين، ضرر خورده است؟ آن كي بود كه اين معجزهها را كرد؟ غير از خدا كس ديگري قدرت دارد؟! گاهي وقتها وقتي انقلاب، به يك مقدار پيروزي رسيد، ديگر رها ميكنند؛ آن كيست كه ما را باز نگهداشته است به يك حالي كه باز همه فرياد ميزنند و “جمهوري اسلامي” را ميخواهند؟25 امدادهاي غيبي، پس از پيرزوي انقلاب اسلامي نيز ادامه دارد.
از ديد تيزبين امام، قرائن و شواهد بيانگر امدادهاي غيبي در جريان انقلاب، به موارد چهارگانه فوق محدود نبوده و پس از پيروزي انقلاب نيز ادامه يافته است؛ از آن جمله، ميتوان به” ماجراي طبس” و “كودتاي نوژه” اشاره كرد:
1.در پي اشغال سفارت آمريكا در تهران، به دستور كاخ سفيد، چند هواپيما و هليكوپتر حامل دهها افسر و تفنگدار ورزيده آمريكايي- پس از هماهنگي با ستون پنجم خويش در ايران- مخفيانه به صحراي طبس گام نهادند تا از آنجا، براي حمله به مراكز حساس پايتخت و نجات گروگانها بهره برند؛ اما گرفتار طوفان شديدي از شن شوند (كه به قول پيرمردهاي يزدي، از 90 سال پيش تا آن زمان  سابقه نداشت) و در 5 ارديبهشت 59، در اثربرخورد با شنهاي كوير، چند هواپيما و هليكوپتر منفجر، و جمعي از مهاجمان سوخته و به خاكستر تبديل شدند.
حجت الاسلام حاج شيخ صادق خلخالي-كه پس از واقعه، در محل حادثه حضور يافته و از نزديك شاهد اجساد سوخته بوده است- در مصاحبه با مجله حضور، در اين باره ميگويد:
تقريباً بعد از نماز صبح بود، در منزل آقاي [آيت‌الله سيد روح الله] خاتمي در اردكان بودم. حاج احمد آقا [خميني] تلفن زدند و گفتند: “كجا هستي ما شما را پيدا نميكنيم؟” گفتم: “من ديشب نائين بودم، انارك بودم. در آخر شب آمديم منزل آقاي خاتمي.” گفت: “نمي داني چي شده؟” گفتم: “نه”. گفت: “آمريكاييها حمله كردند به دشت طبس. ميخواستند بيايند لانه جاسوسي را بگيرند، طوفان آنها را شكست داده. شما به دستور امام حركت كنيد، مسير را تغيير بدهيد به طرف طبس”. من به احمد آقا گفتم: “ديشب طوفان خيلي عجيب بود، نزديك بود ماشين را وارونه كند”.
ما حركت كرديم رفتيم به رباط، از آنجا هم رفتيم دشت طبس. آنجا قيامت بود. آدم صورت ظاهرش را ميديد كه يك هليكوپتر و يك هواپيماي غولپيكر به هم خورده بود، آتش گرفته بود. اصلا تمام آن دشت، يك كيلومتر به يك كيلومتر، همه نارنجك بود؛ نارنجك دستي. نميدانم از كجا درآمده بود. عرض كنم كه كارتر اصرار ميكرد 9 نفر آمريكايي كشته شدهاند يا اينكه ما 9 نفر جنازه آوردهايم. البته آنها به كلي سوخته بودند و اسكلتشان مانده بود كه دست ميزدي، پودر ميشد…؛ لذا نميشد آنها را حركت داد… ميخواستيم آنها را بياوريم، گذاشتيم لاي پنبه و درست كرديم. تفنگ زياد بود؛ تفنگهاي سبكي بود مثل اين ژ.س‌ها. فشنگ زياد بود و آر. پي. جي. ماشين توسط چتر از هواپيما آمده پياده شده بود. خلاصه اسلحه و مهمات هرچه بخواهيد[بود]. مدارك زياد بود. نقشههايي كه از هليكوپترها جمع آوري كرديم… ريختيم توي يك چادر رخت‌خواب بزرگ و بستيم. توي نقشه ها[بود كه] مثلاً از فيليپين حركت كرده، آمده جزيره سيري و از جزيره آمده بندر عباس. بعد آمده به دشت طبس، كه از اينجا برود به تهران و از تهران برود به فرودگاهي كه الآن كنار مرقد امام قرار دارد و از آنجا برود به قم و از آنجا خارج بشود… غرض اينكه مدارك مفصلي كه توي هليكوپترها بود[و] هليكوپترها هم همه غولپيكر بود، همه اينها را آورديم در لانه جاسوسي، داديم به آقاي خوئينيها، حاج احمد آقا هم آنجا بود، تحويل آنها داديم.26
نويسنده كتاب آمريكا در اسارت مينويسد: “اين شرمساري و خجالت، بين نيروهاي ارتش به طور گستردهاي عميق شد و همچنان جريان دارد؛ مخصوصاً در ميان آنان كه مستقيماً در اين ماجرا درگير بودند”.27 حتي فرمانده آمريكايي عمليات طبس – كه يك سرهنگ بازنشسته به نام چارلز بكويت بود” صبح دو شنبه 13 ژوئن 1994 (23 خرداد73) به نحو مشكوكي درگذشت.28
رهبر فقيد انقلاب، پس از آن ماجرا، (14 خرداد 59) طي كتابي در جمع اعضاي شركت كننده در كنفرانس بين المللي بررسي مداخلات آمريكا، در ايران فرمود:
نبايد بيدار شوند آنهايي كه توجه به معنويات ندارند و به اين غيب ايمان نياوردند؟ كي اين هليكوپترهاي آقاي كارتر را كه ميخواستند به ايران بيايند ساقط كرد؟ ما ساقط كرديم؟ شنها ساقط كردند. شنها مأمور خدا بودند، باد مأمور خدا است. قوم عاد را باد از بين برد، اين باد، مأمور خدا است . اين شنها همه مأمورند…29
2.عمليات كشف و خنثاسازي كودتاي خطرناك نوژه نيز با پارس يك سگ به يكي از پاسداران آغاز شد كه به تعبير آمام راحل، “از جنود خداوند بود”.آن بزرگوار در 20/4/59 (در جمع روحانيان و ائمه جماعت تهران و شهرستانها) فرمود:
شما مي دانيد كه توطئه ها از همه اطراف هست و رو به افزايش است؛ لكن از اين توطئه هايي كه منتهي به سلاح و قواي مسلح… [ مي شود]، هيچ باكي نيست و آنها را خداي تبارك و تعالي همراهي ميكند، چنانچه كرد و ميبينيد. همين امروز… يكي از علماي جماران.. قصه هاي را نقل كرد كه از آن قصه فهميدم كه عنايت خدا با ما است. ايشان فرمودند كه يك خانهاي را- در ظاهراً شميرانات-، اين آقاياني كه در كميته بودند و پاسدارها و اينها، به عنوان اينكه شنيده بودند اينجا قمار خانه است، رفته بودند… در اين قمارخانه را ببندند، وقتي هم رفتند ديدند كه بله، بساط قمار و مشروبات و اينها هم هست. يكي از پاسدارها رفته است پشت آنجا كه برود ببيند اينجا چه خبر است، يك سگي همچو حمله كرده به او كه او را وادار كرده كه برود به در زيرزمين وقتي رفته در زير زمين، كشف[كرده] يك مقدار زيادي اسلحه و امثال ذلك زياد، كه شايد بعد در راديو و اينها اطلاع بدهند به ملت. گفتم به آن آقا:”با هدايت سگ، اين واقع شده”. اين سگ مأمور است، همه عالم مأمورند. آن باد و شن مأمور بود، امروز هم در اين قصه، سگ مأمور بوده است كه اين پاسبان را ملزم كند كه برود كشف بكند. از اين امور، خوفي نداشته باشيد….30
از امدادهاي گوناگون الهي در جنگ هشت ساله ايران و عراق- به ويژه فتح خرمشهر كه به گفته امام، آن را خدا آزاد كرد- در ميگذريم و تشريح و تبيين آن را به فرصتي ديگر وا ميگذاريم.
پيروزي انقلاب، كار خدا بود كه به وسيله امام عصر( انجام گرفت
در تبيين رويدادهاي شگفت انقلاب، امام راحل، خود را عامل پيدايش اين تحول و پيروزي شگرف ندانسته و آن را تنها كار خدا ميشمارد:
ملتي با نداشتن هيچ ابزار و ساز و سلاح، بر ابرقدرتها و بر قدرت شيطانياي كه تا دندان مسلح بودند، غلبه كرد؛ لكن اين، من نبودم كه اين غلبه را نصيب شما كرد، اين خداي تبارك و تعالي بود.31
طبعا وقتي رهبر كبيرانقلاب، در اين كار نقش اساسي نداشته باشد، كسان ديگر (از سران نهضت يا افراد مردم) به طريق اولي، در اين كار نقش اساسي نداشته اند: “اين پيروزي، ارتباط به من نداشت. من يك طلبه هستم و نبايد اين را به من متصل كنيد. پيروزي، ارتباط به ملت هم نداشت، اين پيروزي، مربوط به خدا بود”32. آري، “عنايت خدا به اين ملت، اين پيروزي را به ما داد. هيچ كس نكرده، خدا كرد. هيچ كس نيست، آن كه هست، خدا است”.33
امام خميني ( از آنچه گفته شد، يك گام بلند فراتر رفته و اعلام مي‌كند: اين تحول و پيروزي، كار خدا بود كه به وسيله امام عصر( انجام گرفت.- در سخنراني 30/1/58 ميفرمايد:
شما ميدانيد كه اين پيروزي به دست آمده است؛ لكن اين، من نبودم كه اين پيروزي را به دست آورديد به واسطه من. اين خداي تبارك و تعالي، در سايه امام زمان ( ما را پيروز كرد….
چه شد كه پس از مدت كمي اين تحول پيدا شد؟ سابق، همه چيز ما را ميبردند و ما نفس نميكشيديم. سابق، جوانهاي ما را در زندانها زجر ميدادند و اعدام ميكردند و ما قدرت حركت نداشتيم. سابق، چپاولگران، همه چيز ما را چپاول ميكردند و ما نفس نميكشيديم. چه شد كه اين ملت همچو متحول شد؟ جز عنايت خدا چه بود؟.. اين دست غيبي بود كه اين تحول را پيش آورد.34
نيز در 29/1/58 يادآور مي‌شود:
اين حقيقتي است كه بايد اعتراف كرد قلعه محكمي بود كه احتمال فتح آن نميشد… ملت، با نداشتن هيچ ابزار و ساز و سلاح در مملكت، بر ابرقدرتها و بر قدرت شيطاني -كه تا دندان مسلح بودند- غلبه كرد، ولكن اين، من نبودم كه اين غلبه را نصيب شما كردم؛ اين خداي تبارك و تعالي بوده…. يك كشور سي و چند ميليوني- با اين اختلاف گروهها، با اختلاف آمال و آرزوها، با اختلاف فهم و شعور- آنها همه مجتمع شدند و همه با هم، دست به هم دادند و يك مطلب را خواستند و آن اينكه: يك دست غيبي در كار است، خداي تبارك و تعالي به وسيله امام زمان (.35
همچنين، پس از رفتن از تهران به قم (اسفند 1357)، در سخناني بر سر مزار شهدا در قبرستان بقيع قم – ضمن اشاره به مبارزههاي مستمر تاريخ تشيع- فرمودند: “قانون اساسي جديد، بايد بر مبناي مذهب تشيع اثناعشري تدوين گردد”  و براين نكته  دو بار  تأكيد كرده، سپس با حالتي برافرخته و ملتهب افزود:
ما در اين نهضت، منت از خدا و امام عصر ميكشيم. حقايق نبايد مخفي يا مبهم بماند. اين قيامي كه از 15 خرداد شروع شد، و تا كنون باقي است و اميد است باقي باشد، تا همه اهداف اسلام جامه عمل بپوشد، قيامي اسلامي است، قيامي ايماني است، پيروي هيچ قيامي نيست… اين اسلام است كه غلبه كرد بر ابرقدرتها، اين اسلام است كه فرزندان او به شهادت راغب هستند.. اين دست غيبي الهي بود كه مردم ايران را در سرتاسر، از بچه دبستاني تا پيرمرد بيمارستاني با هم هم صدا و هم مطلب كرد… هيچ بشري قادر نيست كه همچو بسيجي بكند، هيچ ملتي نمي‌تواند اين طور بسيج شود. قدرت ايمان، قوه اسلام، قدرت معنوي ملت، اين پيروزي را به ما ارزاني داشت.
ما منت از خداي تبارك و تعالي ميكشيم، ما منت از ولي عصر ميكشيم كه پشتيباني از ما فرمودند. نبايد ابهامي در قضايا باشد. اگر چنانچه ابهامي در قضايا باشد يا بخواهند  منحرف كنند اين نهضت  اسلامي ما را، منتهي به شكست خواهد شد, خيانت به ملت است، خيانت به اسلام است.36
آثار اميد به فرج در آينده نزديك را (به خلاف اختناق سخت حاكم بر كشور) در برخي نوشته‌هاي امام يا در سالهاي 1345- 1347 مي بينيم. براي نمونه مي توان از نامه هاي امام در 19 خرداد 1345 (19صفر 1386) به مرحوم شهيد آيت‌الله سعيدي و ديگران ياد كرد.37
يقين امام به درستي راه و پيروزي خود در پاريس
با همين نگاه و نگرش بود كه رهبر فقيد انقلاب، ماها پيش از بهمن 57 اطميناني عجيب به پيروزي جنبش و سرنگوني رژيم داشت و به اين و آن ميگفت: “شاه رفتني است. به فكر روزها و اقتضائات پس از پيروزي باشيد” و اين در حالي است كه هنوز هيبت و هيمنه رژيم، شكسته نشده بود و كساني مانند مهندس بازرگان، به مبارزه گام به گام با حكومت پهلوي و تسخير كرسي هاي مجلس شورا مي انديشيدند.
ميدانيم كه مرحوم امام، در 14مهر57 از نجف به پاريس آمد و آنجا افراد زيادي (از جمله استاد مطهري، مهندس بازرگان و..) با وي ملاقات كردند. ميدانيم كه آن ايام، هنوز قدرت جهنمي شاه برپا بود و آثار فروپاشي رژيم  ظاهر نشده بود. در نتيجه، چشمانداز روشني پيش روي انقلاب و انقلابيان نبود.با اين اوصاف، ملاقات كنندگان همگي اظهار ميكنند: در آن شرايط سخت، يك اطمينان و اعتماد عجيبي در چهره امام نسبت به پيروزي قاطع انقلاب بر رژيم موج ميزد كه حيرت انگيز بود. اينك به بيان برخي نظرات مي‌پردازيم:
1. مرحوم فلسفي (واعظ شهير) در خاطراتش نقل ميكند: “در مدت اقامت امام در پاريس، افراد زيادي از ايران به پاريس رفتند. از جمله آنها، مرحوم آقاي مطهري بود. ايشان قبل از رفتن، به منزل ما آمد و گفت: “شما پيامي براي آقا – امام- داريد”؟ دو سه موضوع بود كه من به طور خصوصي تذكر دادم. بعد ايشان خداحافظي كرد و رفت. وقتي مرحوم مطهري برگشت، به ديدن ايشان رفتم؛ آن هم در وقتي كه كسي نبود، تقريباً اول شب بود. موضوعاتي را كه گفته بودم، ايشان به امام گفته بودند و جواب هم گرفته بودند؛ ولي ديدم آقاي مطهري مي‌گويد: “آقا! من مبهوت هستم”. گفتم: “چرا؟” گفت: “تصميمي كه امام گرفته، با اين همه نظامي هاي تا دندان مسلح، با آن همه حمايتهاي آمريكا و انگلستان و فرانسه، نتيجه چه خواهد شد؟ آيا واقعاً اين تصميم، براي ما موفقيت پيش مي‌آورد؟ “ايشان ميگفت:” به امام گفتم: “آقا، خطر مهمي است. خودتان را چه طور مي بينيد؟” امام در جواب فرمود: “علي التحقيق پيروزيم” شهيد مطهري مي‌گفت: “يك روحاني، غير از يك كاسب است كه اين حرف را بزند. ديدم از يك طرف امام خميني است، عظمت دارد و من نميتوانم از ايشان بپرسم چرا پيروزيم؟ ولي پرسيدم” ايا به محضر امام عصر شرفياب شديد و او اين خبر را داده است” امام نفي و اثبات نكرد و فقط گفت: قطعاً پيروزيم. گفتم: الهامي به شما شده است؟ گفت: قطعاً پيروزيم. از هر دري كه من وارد شدم ايشان نگفت كه واقعيت چيست؛ ولي همچنان با قاطعيت ميگفت: پيروزيم و اعتنا به اين همه تانك و توپ و نظامي و غيره نكنيد. علي التحقيق پيروزي با ما است.
شهيد مطهري -با حالت بهت – اين سخنان را به من گفت و خود، متحير بود. ميگفت: من نفهميدم امام از چه منشأ ومنبعي به اين حقيقت رسيده است”.38
2. مهندس بازرگان در سخناني در 22 بهمن 60، در جمع اعضاي نهضت آزادي، ضمن شرح ملاقات خود (همراه دكتر يزدي، در 30 مهر 57  در نوفل لوشاتو) با امام، ميگويد: “از امام پرسيدم: جناب عالي چگونه اوضاع و تكليف را ميبينيد؟ باز هم، ساده نگري39 و سكينه و اطمينان ايشان به موفقيت نزديك، مرا به تعجب و تحسين انداخت. مثل اينكه قضايا را انجام شده و حل شده دانسته و گفتند: شاه كه رفت و به ايران آمدم، مردم نمايندگان مجلس و بعد دولت را انتخاب خواهند كرد. منتها  چون كسي را نمي شناسم از شما ميخواهم افرادي را كه مسلمان و مطلع و مورد اعتماد ميباشند، علاوه بر خودتان و دكتر يزدي، معرفي كنيد كه مشاورين من باشند و آنها بگويند چه كسي براي نمايندگي مجلس خوب است، تا من به عنوان نامزد، به مردم پيشنهاد نمايم… وزرا را هم آن هيأت در نظر بگيرند كه من پيشنهاد نمايم… احساس من (و شايد دكتر يزدي) اين بود كه ايشان، از ما فقط براي مرحله بعد از انقلاب -كه تشكيل دولت و مجلس و اداره مملكت است- ميخواهند استفاده نمايند و نسبت به مرحله ما قبل، خيالشان راحت، و برنامه معين است. گفتم: چشم…”.40
3. محمود اعتمادزاده (بهآذين)، نويسنده و مترجم مشهور چپ و عضو حزب منحله توده، نيز در خاطراتش، ضمن شرح سفري كه آن سالها به اروپا و روسيه داشته،  با اشاره به خوشبيني و اطمينان محكم امام خميني، به پيروزي قاطع انقلاب در سال 57 مينويسد: “به راستي، اطميناني كه در سخنان امام است، در تنگناي عقل نمي گنجد”.41
بي جهت نيست كه امام، پس از روي كار آمدن ارتشبد ازهاري (در پيام 14 آبان‌57) به ملت ايران فرمود:
از اظهارات پوچ دولت آمريكا و انگليس و شوروي مبني بر پشتيباني از شاه، براي حفظ منافع خودشان نهراسيد، كه نمي‌هراسيد. ما طالب حق خود هستيم و به حقيم و دست خدا با ماست و بالاتر از دست ابرقدرتهاي شرق و غرب است: “يدالله فوق ايديهم”.42
خارجيها نيز دست خدا را در پيشرفت انقلاب، دخيل مي بينند
عجيب است كه نكات چهارگانه فوق- به ويژه غافلگير شدن غرب از وقوع انقلاب اسلامي ايران و سردرگمي و وادادگي رجال سياسي و امنيتي آن، برابر انقلاب- گذشته از سخنان امام راحل، در گفتار و نوشتار بسياري از تحليلگران غربي و حتي عوامل رژيم پهلوي نيز منعكس شده است.43 حتي پال هنت (كشيش انگليسي مقيم اصفهان در 1354- 1359)، نيز در خاطرات خويش بر همين نكات انگشت نهاده و اظهار شگفتي ميكند. همسر وي (ديانا) در اوايل مأموريت وي در ايران (سال1354) در خواب، جهش مسجد به سوي كليسا را ميبيند. كشيش پال هنت- كه در سالهاي آخر حكومت شاه، عضو هئيت مذهبي كليساي انگليسي اصفهان (وابسته به انجمن هيأتهاي مذهبي كليسايي بريتانيا) بوده و اوايل پيروزي انقلاب، وحشت زده از كشورمان گريخت- خاطرات دوران مأموريتش را به رشته تحرير در آورده است.44 وي در اين خاطرات مينويسد:
در همان اوايل ورودمان به اصفهان بود كه [همسرم] ديانا يك شب خواب ديد مسجدي به حركت درآمده است و پس از پريدن روي ديوار، به سمت ما ميآيد!… و فرداي آن روز -كه ديانا اين خواب را برايم تعريف كرد- كوشيدم تا شايد بتوانم تعبيري برايش پيدا كنم.
اين كشيش، نهايت تعبيري كه (پس از تفكر زياد) براي خواب شگفت انگيز همسرش مييابد، آن بود كه صداي اذان مسجد محل -كه هر روز با بلندگو از مناره مسجد پخش ميشد، از طنين ناقوس كليساي وي بلندتر بوده است.45 اين تعبير با تحليلي كه او از ايران به عنوان جزيره ثبات و امنيت (البته براي غربيان) داشت، متناسب بود؛ ولي حوادث سالهاي بعد اين كشور نشان داد كه پيام آن خواب، فراتر از اين حرف‌ها است. او سالها پس از آن تاريخ، در خاطراتش نوشت:
امروز، موقعي كه به خاطرههاي دوران اقامتم در ايران مي نگرم، احساس ميكنم مواجهه با مسائل دوره انقلاب- كه طي آن، همه چيزهاي آشنا و مورد علاقه ام از هم پاشيده شد- واقعاً تا چه حد برايم ناگوار بوده است.
طي پنج سالي كه در اصفهان اقامت داشتم، به مرور، به سرزمين و مردم ايران علاقه پيدا كرده بودم و از مشاهده كشوري كه ظاهراً رو به خوشبختي و نيكان جامي ميرفت. لذت مي بردم. در ايران، مقدم خارجيها را گرامي ميداشتند، امنيت و ثبات در همه جا احساس ميشد، كليساها در انجام مراسم مذهبي خود آزاد بودند و كسي براي آنها مزاحتمي فراهم نمي كرد.
موقعي كه ناآراميها رو به گسترش نهاد، به وحشت افتادم كه اگر روزي وضع موجود، در هم بريزد، چه خواهد شد و سيستم جانشين آن، با ما چه رويهاي در پيش خواهد گرفت؟ ولي در همان حال كه ما نگران فروپاشي ثبات و امنيت خود بوديم، ايرانيها مسائل پيش آمده را با ديد يك اعتراض گسترده عليه فساد موجود و سياست جدايي دين از سياست مي نگريستند. به اين ترتيب، معلوم شد كه همه ما اشتباه مي كرديم؛ چون تصورمان اين بود كه سلطنت شاه، براي ايران، خوشبختي و ثبات به  ارمغان آورده است. پرزيدنت كارتر هم كه حدود يك سال قبل از انقلاب، ايران را “جزيره ثبات” لقب داده بود خط كرده بود.
پال هنت، سپس با عنوان”پيشبيني آينده”، در حد فكر خود، پردهها را بالا زده و با انتساب آن تحول عظيم تاريخي به اراده خداوند، مينويسد:
ابتدا براي من، درك اين مسأله مشكل بود كه واقعا چرا خداوند چنين قدرت تخريبي عظيمي را در ايران به كار انداخته است؟ ولي بعد به ياد جمله اي از “ماكس وارن” (دبير كل انجمن هيئتهاي مذهبي انگليس در ايران) افتادم كه حدود يك سال قبل از وقوع انقلاب به من گفته بود: “كارهاي خدا، هميشه حيرت انگيز است و هرگز نمي توان پيش بيني كرد كه حتي در اينده بسيار نزديك، خداوند دست به چه كاري خواهد زد…”. در مواجهه با حوادث ايران بود كه به ارزش اين گفته بيشتر پي بردم و فهميدم وقتي خدا بخواهد، چگونه علي رغم كراهت و عدم اشتياق من و ديگران، حوادثي ميآفريند كه برايمان باورنكردني و حيرت انگيز است. همراه با آن، خود را مقابل اين سؤال نيز مي يافتم كه آيا واقعاً نبايد وقوع چنين حوادثي را نوعي واكنش خداوند عليه خودخواهي و دنياپرستي غربيها به حساب آورد؟
در ادامه مي‌افزايد:
غير از ما كه در ايران بوديم، اكثريت قريب به اتفاق مردم دنيا هم از آنچه در ايران گذشت، حيرت زده و غافلگير شدند. چند ماه بعد نيز با مطالعه نشريه اي دريافتيم كه طي تحقيقات”مجمع آمريكايي ترويج علوم” معلوم شده است كه در سراسر كشور آمريكا، فقط يكي از اساتيد دانشگاهي توانسته بود از چند سال قبل، حوادث امروز ايران را پيش بيني كند. اين شخص -كه يك نام اسلامي براي خود برگزيده است و سمت استادي تاريخ را در دانشگاه كاليفرنيا  به عهده دارد-46 در سال 1972 طي مقالهاي نوشته بود: “موجب مخالفت و اعتراض مردم عليه رژيم سلطنتي در آينده رو به گسترش خواهد نهاد و هدايت اين موج را نيز رهبران مذهبي به عهده خواهند داشت كه در رأس همه آنها آيت‌الله خميني قرار دارد…”.
البته در آن زمان، هيچ كس به پيش بيني او توجهي نكرد؛ چون تمام ارزيابيهايي كه از اوضاع ايران به عمل ميآمد، صرفاً بر “وضع موجود” تكيه داشت و نشان ميداد كه ايران را هيچ خطري تهديد نميكند. حالا، اين مسأله وحشت انگيز به نظر ميآيد كه چطور امكان دارد هيچ يك از حدود يك ميليون نفر كه فقط در آمريكا، به طور مداوم مشغول بررسي مسائل جهاني و تعيين خط مشي حكومت در رابطه با ملل ديگر هستند، نتوانسته بودند ارزيابي درستي از اوضاع ايران ارائه دهند و آنچه را در ايران گذشت پيشبيني كنند؟
در اين باره ضمناً بايد به كتاب ايران، سراب قدرت47 – كه اوايل سال 1978  در لندن به چاپ  رسيد- نيز اشاره شود. گرچه در اين كتاب، مطالب بسيار آگاه كنندهاي از اوضاع اقتصادي ايران و فساد موجود در رژيم شاه وجود داشت، ولي مؤلف آن، علي‌رغم احاطه فراوانش بر مسائل ايران، نتيجه گرفته بود كه “تصور وجود ايران بدون شاه، مسألهاي بسيار دور از ذهن است…” و به هرحال در آن زمان، فقط عده انگشت شماري بودند كه وجود آتش زير خاكستر را در ايران احساس مي كردند. ما هم به مرور و از زماني كه آتش زير خاكستر نمايان شد، پي برديم  ميان مردمي زندگي مي كنيم كه ديدشان نسبت به اوضاع كشور، به كلي با ما مغاير است و برخلاف آنچه مي پنداشتيم، ايراني ها معتقدند كه به حد افراط، بازيچه دست رژيمي قرار گرفته اند كه هدفي جز تأمين منافع قدرتهاي غربي ندارد”.48
جهان، پشت سر امام حسين(ع) نماز ميخواند
درست در همان ايامي كه رؤياي شگفت”جهش مسجد به سوي كليسا”، خواب خوش همسر كشيش انگليسي را در اصفهان برآشفت، بانويي مبارز و دلسوخته، در تهران، نويد غيبي به پيروزي اسلام بر كفر را در خواب دريافت كرد. دكتر طاهره صفارزاده، شاعر و اديب برجسته زمان ما است كه اشعار اسلامي – انقلابي وي در عصر پهلوي مشهورتر از آن است كه نيازمند تعريف باشد. وي- كه به جرم داشتن انديشه و نگرش اسلامي – انقلابي، پيوسته مورد تعقيب و آزار رژيم سابق قرار داشته- در مصاحبه اي در سال 1374  اظهار داشت:
ديد من نسبت به انقلاب اسلامي ايران، خيلي ريشه اي است. من سال 55  كه از دانشگاه اخراج شده بودم موقع اذان در كلاس ها سكوت اعلام مي كردم. من آن موقع، همين انقلاب را به خواب ديدم. نماز جماعتي به رهبري امام حسين با همين شعارهاي انقلاب[بود]، و حضرت، عنايت خاصي به من نشان دادند. بعد به يك پيرمرد با معرفت و اهل معنا (كسايي) گفتم؛ خيلي گريست و تعبير كرد كه اتفاق ديني بزرگي در مملكت رخ ميدهد كه تحول ايجاد ميكند.من در آن خواب ديدم كه جهان شد يك مسجد كه همه پشت سر حضرت ابا عبدالله (ع) نماز ميخواندند.49
مصاحبه كامل وي در اين زمينه چنين است:
خبرنگار مجله نيستان از  خانم صفارزاده ميپرسد: “مهمترين ره آورد انقلاب اسلامي را شما در چه مي بينيد؟” وي- كه برخلاف ناراحتي شديد از برخي ناداني‌ها و سياستهاي  نادرست موجود، در حمايت اصولي خود از كليت و اساس انقلاب و نظام اسلامي پابرجا است- پاسخ ميدهد:
در مطرح شدن اسلام در سراسر جهان، به عنوان يك مكتب معنوي قدرتمند، با همه غفلت ها و اشتباه هاي داخليها وجود سخافت ها و خصومت هاي خارجي ها و عوامل شان، چون تقدير الهي بوده كه اسلام در اين عصر مطرح شود و آمادگي در مسير “تقدير اصلي” فراهم آيد، هيچ عاملي نميتواند مانع تحقق وعده (و رأيت الناس يدخلون في دين الله( شود.
نقش رهبري امام خميني، مفهوم شجاعت و صراحت”ايمان” را براي جهانيان تبيين كرد و آن هم دستاورد ديگري در حوزه مشيت الهي بود. تكرار ميكنم: اين انقلاب، مقدر الهي بوده، ترديد ندارم اگر استكبار جهاني هم -به قول عدهاي سخت نگرفت، به اين دليل بود كه عقل شان را به حكم تقدير از دست داده بودند.
سال 55  كه از دانشگاه شهيد بهشتي اخراج شده بودم و ساواك و رسانه ها از هيچ شرارتي خودداري نمي كردند، عموماً در منزل بودم، تفسير مي خواندم و بر زيارت عاشورا و علقمه هم مداومت داشتم. يك روز همسر برادرم كه عازم كربلا بود براي خداحافظي آمد و گفت: “پيغامي براي امام [حسين(ع)] نداري؟” گفتم:”چرا،  بگو: “قربانت گردم، دست اين شريران را از سر ما كوتاه فرما”. همان شب خواب ديدم كه دنيا به مسجدي بزرگ تبديل شده و مردم فوج فوج، مثل پرندگان وارد مسجد مي‌شدند. مي آمدند پشت سر امام نماز بگزارند و ديديد كه انقلاب هم با نماز جماعت شروع شد. جارچي نامرئي مرتب ندا مي داد: “سرور شهيدان، ابا عبدالله الحسين نماز مي گزارند”. صف هاي نماز بسته مي شد. من هم در صف بودم. هنگام ركوع و سجود، جانورهايي با صورت انسان، مزاحم ميشدند و مرا اذيت ميكردند، ولي من در دلم مي گفتم: “نماز را نمي‌شكنم” وقتي نماز تمام شد، ديدم صف، با نور شكافته شد. حضرت تشريف آوردند بالاي سر من و همراه با گشودن و به هم زدن دست هاي مبارك، فرمودند:”اف بر شما” و ناگهان جانوران ناپديد شدند. من گريه كنان ابراز ارادت ميكردم، عنايتي فرمودند…. در شعر “سفر در آينه ها” درباره عنايت الهي، خطاب به خودم گفتم: “خصمان تو زنهاريان تو گشتند”.
فرداي آن روز، خواب را براي آقاي كسايي (پيرمرد عارفي كه دوست آقاي مهندس سحابي بود) تعريف كردم. ايشان خيلي گريه كردند و گفتند: “خوش به حالتان! آن قدر هستند بزرگاني كه آرزو دارند اين خواب را ديده باشند و از دنيا بروند”. ايشان تأكيد كردند (دو سال قبل از انقلاب) كه اتفاقي در مملكت ميافتد كه اين اتفاق ديني است. همينطور هم شد. باز هم بايد صبر بكنيم كه بقيه روايات و احاديث مربوط به زمان انتظار موعود را تحقق يافته ببينيم.50
بشارات غيبي به “ظهور” انقلاب اسلامي
تحولات بزرگي كه به دست رهبران ديني و الهي (پيامبران و امامان) در تاريخ بشر صورت ميگيرد، معمولاً در آستانه وقوع، با برخي بشارات  غيبي همراه است. قيام الهي نايبان و ادامه دهندگان راه آن بزرگان نيز- در حد خود- از اين ويژگي بي بهره نيست.
خداي جهان، كساني را كه براي رهبري اين تحولات عظيم بر مي گزيند، پيش از شروع عمل، به نحوي (در خواب يا بيداري) از آينده كار خويش و تحول بزرگي كه بايد به دست آنان انجام گيرد آگاه مي‌كند. بشارات ظهور و بعثت پيامبر اكرم(، و نيز پيش گويي هاي شگفت ماجراي عاشورا از زبان پيامبر واميرالمؤمنين- درود خداوند بر ايشان باد- در كتابهاي سيره و حديث و تاريخ ثبت شده است.  براي مثال پرتوي از اين سنت را در عصر غيبت نيز، در زندگي دو شخصيت تاريخ ساز اسلام در قرن اخير، حاج شيخ فضل الله نوري و حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي، مشاهده ميكنيم.51 درباره انقلاب كبير اسلامي ايران و پيشواي آن امام خميني هم فراوان به اين گونه نويدهاي غيبي و پيشگوييهاي غير عادي برمي خوريم كه به برخي از آنها اشاره مي‌كنيم:
1. حضرت آيت‌الله سيد علي آقاي قاضي طباطبايي، استاد اخلاق و سلوك بزرگاني چون علامه طباطبايي (صاحب تفسير الميزان) و آيات عظام خويي و بهجت، براي اهل فكر و ذكر و نظر چهرهاي نام‌آشنا است.52 امام خميني در سن 45 سالگي به نجف اشرف مشرف شد. گويند يكي از فضلاي نجف از ايشان- كه آن روزها، حاج آقا روح الله ناميده مي شد- پرسيده بود براي چه به عتبات مشرف شده ايد. در پاسخ فرموده بود: “زيارت ائمه اطهار ( و ديدن آقاي قاضي”.
يكي از فضلاي برجسته و صاحبدل شهرضايي تبار- مرحوم حجت الاسلام و المسلمين طيار- در حضور جمعي از فضلاي قمشه (مانند حضرات آقايان حاج شيخ علي زماني قمشه اي و حاج شيخ يحيي رهايي در شهريور 1373 در قم) ضمن اشاره به داستان فوق، اظهار داشت: “مرحوم حاج شيخ عباس قوچاني، از اصحاب خاص ميرزا علي آقاي قاضي و وصي ايشان بود كه سالها پيش درگذشت. مرحوم قوچاني در حدود سال 1350 ش در مدرسه صدر اصفهان، اين ماجراي شگفت را براي من تعريف كرد:
مرحوم قاضي، عصرها در منزل خويش جلسه اي داشت و براي 10-15 نفر مباحث اخلاقي و توحيدي  مطرح ميكرد و من [مرحوم قوچاني]در آن جلسه شركت ميكردم آشنايي ما با آيت‌الله خميني نيز در همين حد بود كه شنيده بوديم يك “حاج آقا روح الله” در قم هست كه درس اخلاق ميگويد؛ ولي در آن روزگار؛ چهره وي را نمي شناختيم و تطبيق نمي كرديم.
يك روز عصر كه ما در خدمت قاضي بوده و آن بزرگوار طبق معمول افاضه مي فرمود سيد جواني را ديديم كه وارد شد و سلامي كرد و كنار در اتاق نشست. مرحوم قاضي، پس از ورود سيد مزبور، صحبتش را قطع كرد و ساكت شد و سرش را به زير انداخت. سيد نيز پس از عرض سلام سر را پايين انداخت و، به حالت ادب وسكوت، چيزي نگفت. مجلس، يك ربع ساعت، همينگونه ساكت و خاموش، طي شد. سپس مرحوم قاضي سربرداشت و به من گفت: “آقا شيخ عباس!، آن كتاب را از فلان قفسه كتابخانه بردار و بياور و بخوان”.  كتاب را آوردم و پرسيدم:”از كجاي آن بخوانم؟” مرحوم قاضي فرمود: “كتاب را باز كن؛ هر جايش آمد، همان جا را بخوان”.
كتاب را گشودم و شروع به خواندن كردم. محتواي مطلب، شرح ماجراي ظلم و جنايت يك سلطان سفاك و ستمگر بود كه در ميان بني اسرائيل مي زيست و مردم از مظالم او به شدت معذب و در تنگنا بودند. تا آنكه شخص عالمي پيدا شد و گفت: “من اين سلطان جائر را از كشور بيرون كنم و مردم را از دست وي رهايي بخشم”.
مرحوم قوچاني ميگفت: “زماني كه داستان مزبور را از روي كتاب مي خواندم، مرحوم قاضي سر به زير انداخته، سخني نمي گفت و فقط گوش ميداد. داستان، به آنجا رسيد كه آن عالم، مردم را بر ضد سلطان سفاك شورانيد و وي را از مملكت بيرون راند. اينجا، مرحوم قاضي سربرداشت و گفت: “ديگر بس است. كتاب را سرجايش بگذار”، و باز سر به زير انداخت. پس از 4- 5 دقيقه كه وي، و نيز آن سيد جوان سر، به زير انداخته بودند، سيد مزبور، آهسته خداحافظي كرد و رفت و ما ديگر او را در درس مرحوم قاضي نديديم. فرمان مرحوم قاضي به آوردن كتاب و گشودن آن و طرح آن داستان شگفت، با مباحث معمول وي و سخنان ابتداي همان مجلس، تناسبي نداشت و كاملاً غير عادي و عجيب مي نمود و سر آن تا سالها بر من معلوم نبود.
سالها پس از آن تاريخ، نهضت 15 خرداد به رهبري آيت‌الله خميني آغاز شد و آوازه وي آفاق را در نورديد. اعلاميه هاي وي به نجف ميرسيد و ما مي خوانديم. سال بعد، وي به نجف تبعيد شد و ما همراه جمعي از طلاب و فضلا به حضور رسيديم. آنجا، به طور غيرمنتظره و با كمال تعجب ديديم ايشان، همان سيد جواني است كه آن روز به درس مرحوم قاضي آمد… فهميديم كه اين، كرامتي از مرحوم قاضي بوده و قصه آيت‌الله خميني با شاه ايران، قصه همان عالم بني اسرائيل با سلطان سفاك است…”.
2. آيت‌الله حاج شيخ نصرالله شاه آبادي، فرزند آيت‌الله شيخ محمد علي شاه آبادي (استاد مشهور امام خميني() نيز ماجراي زير را مكرر نقل كرده است:
اوايل شروع نهضت اسلامي (دهه40) خواب ديدم كه در خوزستان ايران، جنگي سخت بين نيروي حق (به زعامت حضرت اباعبدالله الحسين(ع)) و باطل در گرفته و من [شيخ نصرالله] نيز در آن، حضور دارم. آن جنگ، با پيروزي جبهه حق پايان يافت و من، پس از آن، به ديدار حضرت سيدالشهداء (ع) نايل شدم و مورد تفقد ايشان قرار گرفتم.
از آن خواب شگفت بيدار شده و مدتها در تعبير آن، فكرم به جايي نمي رسيد. تا اينكه  پس از مدتي، امام خميني به نجف تبعيد شد و ما خدمت وي رسيديم. در خلال صحبت، به مناسبتي ياد خواب مزبور افتادم و آن را نقل كردم. امام، پس از شنيدن، آن خواست چيزي بگويد؛ امام منصرف شد من اصرار كردم، پس از تحاشي بسيار فرمود:” اين خواب، درست است و چنين جنگي در آن نواحي واقع خواهد شد و ما- چنانكه ديدي – در فرجام، پيروز خواهيم شد”. من توضيح بيشتري خواستار شدم و وي فرمود: “اين راهي است كه پدر شما (مرحوم آيت‌الله شاه آبادي) براي ما ترسيم كرده و گريزي از پيمودن آن نداريم.
خوشا به حال كساني كه سال 1400 را درك كنند
حجت الاسلام حاج شيخ يحيي رهايي شهرضايي- از فضلاي تحصيلكرده در قم كه اكنون در شهرك علامه مجلسي اصفهان به تدريس، تأليف، اقامه جماعت و ارشاد مشغول است در تاريخ 3 آذر  74، طي نوشتهاي به حقير مرقوم داشته است:
در تماسي كه اخيراً با يكي از مردان صالح و مورد اعتماد اهل علم و ديانت و سرشناس در شهرستان شهرضا (قمشه)، به نام آقاي مشهدي عباس ملكيان داشتم، وي نقل كرد: “بيش از 50 سال پيش كه به مشهد مقدس مشرف شده و پاي منبر مرحوم آيت‌الله حاج شيخ علي اكبر نهاوندي نشسته بودم، در خلال صحبت فرمود: “خوشا به حال كساني كه سال 1400 ق را درك خواهند كرد و خواهند ديد كه اوضاع، دگرگون خواهد شد غير از آنچه كه اكنون مشاهده ميكنيم”.
مرحوم آيت‌الله شيخ علي‌اكبر نهاوندي، از علماي وارسته و طراز اول مشهد در عصر اخير بود كه درباره حضرت ولي عصر( و اخبار و علايم مربوط به آن حضرت، مطالعات گستردهاي داشته و در اين زمينه چند كتاب مبسوط و خواندني همچون عَبقُري الحسان تاليف كرده است كه مورد استفاده اهل نظر است. و حتي گفته مي شد كه با خود حضرت نيز ارتباطاتي داشته و قرائني نيز بر اين معنا وجود داشت.
از شخصيت هاي ديگري كه درباره حضرت ولي عصر و مسائل مربوط به آن حضرت بسيار مطالعه كرده بود و شايد بتوان گفت در عصر خودش در اين زمينه بي نظير بود، مرحوم آيت‌الله حاج سيد محمدحسن ميرجهاني جرقويهاي است. وي كه اهل اصفهان و مدتي  نيز ساكن نجف، مشهد و تهران بود، آثار علمي متعددي داشت و بسيار وارسته بود”. جناب رهايي در نوشته فوق افزوده است:”مرحوم آيت‌الله ميرجهاني، از عالمان وارستهاي بود كه به حق، يد طولايي در احاديث داشت و هميشه- با حافظهاي غريب- احاديث را از بر مي خواند و بر علم اعداد نيز تسلط داشت. به ياد دارم كه در تابستان 1356 ش (در ايام ماه مبارك رمضان) مرحوم ميرجهاني برفراز منبر فرمود:
يك سال و نيم ديگر فرجي حاصل خواهد شد؛ يا فرج كلي (اشاره به ظهور حضرت ولي عصر() و يا فرج جزيي.
آن زمان كه اين سخن را فرمود، هيچ اثري از انقلاب نبود؛ لكن با گذشت تقريباً دو ماه و مرگ ناگهاني مرحوم آيت‌الله حاج آقا مصطفي خميني، جرقه انقلاب زده شد و دقيقاً همانگونه كه ايشان پيش بيني كرده بود، يك سال و هفت ماه [طول]نكشيد، كه انقلاب به پيروزي رسيد. همچنين مرحوم آيت‌الله ميرجهاني در يكي از كتاب هاي خود آورده است: “به گفته يكي از دانشمندان اهل كتاب در ساليان پيش، در سال 1398  ق، فرزند قديس عربي (پيامبر(ص)) ظهور خواهد كرد”. درخور ذكر است كه مرحوم ميرجهاني اين مطلب را سالياني پيش از تاريخ ياد شده نگاشته است و در آن وقت، برداشتش از تعبير”فرزند قديس عربي”- چنانكه گاه در سخنراني هاي خويش نيز ابراز مي‌كرد- امام زمان(ع) بود؛ اما گذشت زمان نشان داد كه ظاهراً مراد، نايب آن حضرت، يعني امام راحل بوده است”. (پايان نوشته آقاي رهايي)
در همين زمينه، يكي ديگر از روحانيون شهرضا، حجت السلام و المسلمين حاج شيخ علي زماني قمشه اي -كه از مدرسان فقه، نجوم، هيأت و فلسفه در قم است- تعريف كرد: “پيش از انقلاب، در دهه 50، يكي از دوستان، خوابي ديد كه از مجموع آن چنين برداشت مي شد كه حضرت ولي عصر( در حدود سال  1370 ش ظهور خواهد كرد. ميگفت:”اين رؤيا، در اختناق سخت ستم شاهي براي ما بسيار نويد، بخش بود؛ لذا به اتفاق او، با خوشحالي و سرور، خدمت آقاي ميرجهاني رسيديم و ضمن شرح قضيه، از مژده ظهور حضرت در سال 1370 سخن گفتيم. ايشان لبخندي زده و فرمود:
ما زودتر از اينها، منتظر حضرت هستيم؛ ما حوالي سال 1360 قدوم حضرت را انتظار ميكشيم.
سخن آخر
كاري نكنيم كه عنايت ولي عصر( از ما و انقلاب برگردد
علت مبقيه و عامل دوام و پيشرفت هر چيز-  از جمله، عامل دوام و رشد انقلاب اسلامي ايران- همان علت محدثه و عامل ايجاد آن است. بايد ديد چه عواملي باعث پيدايش انقلاب، و عطف توجه و عنايت الهي به آن شد، تا همان عوامل را با قوت و صلابت حفظ كرد. تكيه و تأكيد مكرّر امام راحل بر نكات چهارگانه  فوق، دقيقاً به همين انگيزه صورت ميگرفت. از نظر آن بزرگوار، انقلاب، يك نعمت و امانت الهي است كه ما موظف به حفظ آن هستيم:
اين قدرت الهي را از دست ندهيد، اين امانت الهي را حفظ كنيد. همانطوري كه آن وقت به فكر گرفتاري هاي خودتان نبوديد و فكر، يك فكر بود و آن اسلام و اين، رمز پيروزي شد.53
روي موازين مادي، روي موازين عادي، بايد با يك يورش، ما از بين رفته باشيم. بايد همه ما يك لقمه آنها باشيم؛ و لكن قدرت ايمان، پشتيباني خداي تبارك و تعالي، اتكال به ولي عصر(ع)، شما را پيروز كرد. برادران من! از ياد نبريد اين پيروزي را. اين وحدت كلمه هاي را كه در تمام اقشار ايران پيدا شد، معجزه بود. كسي نميتواند اين را ايجاد كند. اين معجزه بود، اين امر الهي بود، اين وحي الهي بود، نه كار بشر… اين مطلب را كه اين جماعت ايران كه با هم شدند، خدا پشتيبان آنها بود و الآن هم هست، كاري نكنيد كه عنايت خدا -خداي نخواسته- كم بشود. كاري نكنيد كه براي ولي عصر ايجاد نگراني بكنيد. تفرقه نداشته باشيد….54
شكر گزاري به درگاه خداي متعال براي اين نعمت بزرگ، با حفظ عوامل پيداش و ملزومات آن صورت ميگيرد: مواظبت بر تحول روحي و ايماني ايجاد شده، عدم گرايش به ماديات و تقويت روح توجه به خداوند، حفظ وحدت كلمه در مسير اهداف اصيل انقلاب و طرد شياطين تفرقه افكن از صفوف ملت، همدلي و فداكاري، پيش انداختن منافع و مصالح اسلامي و ملي، بر منافع و مسائل مادي وشخصي، حفظ آبروي اسلام و جلوگيري از خدشه دارشدن آن، در اثر سرپيچي از موازين شرع و قانون، ثبات قدم در پيش برد احكام اسلام و كوشش براي جلب رضاي الهي و خوشنودي امام عصر( (از راه عمل به تكاليف ديني، پاكدلي و            پاك زيستي).
از ديدگاه امام راحل، نكات فوق، مهم‌ترين وظايفي است كه اهل انقلاب، بر دوش دارند.55 به اعتقاد وي، همچنين بايد از رمز بقاي اسلام و پيروزي ملت (وحدت كلمه، ايمان و خدمت مخلصانه به اسلام) 56 غافل نشد و ضمن حفظ سنگر مساجد، برگزاري مراسم سوگواري امام حسين(ع) 57 و دعا براي فرج حضرت ولي عصر(، بر اعمال و رفتار روزمره خويش مواظبت كرد كه مايه نارضايتي و شرمندگي آن حضرت نباشد:58
نهضت شما، پيش دنيا يك معجزه است. اين نهضت را با همين بعد اعجازي اش حفظ كنيد و با اتكال به خدا و وحدت كلمه پيش برويد. اميدوارم كه ما به مطلوب حقيقي برسيم و متصل بشود اين نهضت بزرگ اسلامي و آن نهضت ولي عصر(ع).59
رهبر همه شما و همه ما، وجود مبارك بقيه الله است و بايد ماها و شماها طوري رفتار كنيم كه رضايت آن بزرگوار- كه رضايت خدا است به دست بياوريم.60
به حسب روايت، نامه اعمال ما هفته اي دو بار پيش امام زمان(ع) ميرود؛ و لكن مي ترسم ما كه ادعا داريم تابع اين بزگوار هستيم – نعوذ بالله- پيش خدا شرمنده شود. اگر فرزند شما خلاف بكند، شما شرمنده ميشويد. در جامعه شرمنده مي شويد كه پسرتان كار خلافي كرده. من خوف دارم كه كاري بكنيم. كه امام زمان(ع)، پيش خدا شرمنده بشود. ذرههايي كه بر قلبهاي شما مي گذرد، رقيب [=مراقب] دارد. چشم و گوش و زبان و قلب و همه چيز ما رقيب دارد. خدا نكند از من و شما و ساير دوستان امام زمان(ع)، يك وقت چيزي صادر بشود كه موجب افسردگي امام زمان(ع) باشد. از خودتان پاسداري كنيد، اگر مي‌خواهيد پاسداري شما در دفتر پاسداران صدر اسلام ثبت شود.61
كوشش شما اين باشد كه ما بتوانيم اسلام را- آن طور كه هست- در اين مملكت پياده كنيم. راه طولاني است؛ قوي باشيد، اراده قوي داشته باشيد. ان شاء الله كه اين چهره هاي نوراني، ذخيره باشد و اين زمان ما به زمان ظهور مهدي (ع) متصل شود.62
1 . به تعبير امام در 30/3/58، “دراين انقلاب و تحول، آنچه رخ داد، فوق فكر و توان ما بود”.
2 . سخنان امام در 22/11/59.
3 .سخنان امام در 22/11/58.
4  سخنان امام در 5/12/57.
5 .  نويسنده زماني با يكي از شخصيت هاي كهن سال كشورمان، آقاي عبدالله خاوري، مصاحبه ميكردم. وي -كه از وكلا و روزنامه نگاران و سياسيون پس از شهريور 1320 است- از قول يكي از درباري ها نقل كرد: “در ايام اوج‌گيري انقلاب، روزي شاه در يكي از كاخهاي خود ايستاده بود و فرزندانش هم دورش بودند. از دور، صداي تظاهرات مردم آمد و غريو”مرگ بر شاه” شنيده شد. شاه لختي گوش سپرد و سپس، از خشمش  برگشت و به دختركوچكش گفت: “برويد! شما هم برويد مرگ بر شاه بگوييد! شما هم برويد قاطي اينها بشويد و مرگ بر شاه بگوييد”.
6 .ر.ك:  صحيفه نور، ج5، ص239 و 370.
7 . همان:، ص42.
8 . همان، ص42.
9 . همان، ج 3، ص573 و نيز ر.ك: همان، ج2، ص 55، -56 و ج3، ص 35و 352و376-378.
10 . همان، ج3، ص 574، وج 7، ص 284-285.
11 . همان،ج 6، ص 567.
12 . همان،ج 5، ص239.
13 . “آني كه حاضر نبود يك روز دكانش را رها بكند، شش ماه رها كرد. نه شش ماه را رها كرد و نگران بود، شش ماه رها كرد و عاشقانه رها كرد”. (صحيفه نور، ج 5، ص43.
14 . همان، ج4، ص475-476.
15 . همان، ج6، ص565-566.
16 . سوره آل عمران: 151.
17 . همان، ج3، ص288.
18 . سخنان امام در 5/1/58.
19 . همان، ج 6، ص23.
20 . همان، ج 6، ص 32.
21 . همان، ج 6، ص 449. ابراهيم صفايي- مورخ مشهور كه بارها با دكتر اميني ديدار و گفت وگو داشته -مي نويسد: “من آخرين بار، اميني را در آبان 1357 در خانه شهري او در خيابان بهارستان شمالي ديدم. از اوضاع روز سخن به ميان آمد. گفت: “جمعي عجزه، دور شاه را گرفته اند و همه به او دروغ مي گويند و خود او هم عاجز است و قدرت تصميم گيري ندارد و در حاليكه برخي از رجال سابق را مي خواهد و از آنان چاره جويي مي نمايد، نظريات هيچ يك را نمي پذيرد، همچنانكه نظريات مرا هم نپذيرفت و راستي نمي داند چه بكند!” (ابراهيم صفايي، چهل خاطره از چهل سال، ص 314، انتشارات علمي، تهران 73).
22 . ر.ك، (صحيفه نور، ج 3، ص573-574 و ج4، ص224-227،  و 475-476 و ج15، ص41-43 و ج5، ص137 و ج5، ص 238-239 و ج 5، ص370-373 و ج6، ص22-23 و 31-32و ج6، ص448-449 و و 565-567 و ج7، ص54-55 (همچنين در جمع اعضاي شركت كننده در كنفرانس بين المللي بررسي مداخلات آمريكا در ايران، و در جمع دانشجويان و استادان دانشكده الهيات و معارف اسلامي، ج7، ص280-281 و 284-286).
23 . ر.ك: سخنان امام به مناسبت سالگرد هجرت به پاريس، در جمع اعضاي دولت موقت، در تاريخ 11/7/58 (صحيفه نور، ج6، ص22-23)
24 . عجيب است كه در خاطرات مسعود انصاري (افراد منسوب به  فرح و از همكاران پيشين رضا پهلوي دوم) ميخوانيم كه هنگام بازگشت امام، از پاريس به تهران  جمعي از خلبانان و ارتشيان بسيار زبده و وفادار به شاه، با – كه آن زمان، در مراكش بود- تماس گرفته و گفتند: “قربان! اجازه ميدهيد هواپيماي امام را بين راه منفجر كنيم؟ شاه گفت: “نه، نه، ابداً اين كار را نكنيد!”؛ درحاليكه اولا در آن شرايط بحراني كه شاه از كشور گريخته و نظام شاهنشاهي، بر لبه پرتگاه نابودي قرار گرفته بود و آينده سياهي در انتظار حاميان شاه بود، اصلاً زمينه اي براي اجاره خواستن از شاه فراري براي كشتن رهبر سازش ناپذير مخالف وي وجود نداشت، و ثانياً اگر چنين اجازه خواهي  هم صورت مي گرفت شاه با آن وضع تباه و آبروي ريخته و عقده هاي انباشته اش، بايد ضمن استقبال از اين پيشنهاد، به آنها مدال هم مي داد!.
25 . صحيفه نور، ج 7، ص284-285.
26 . مجله حضور، شماره 2، آبان 70، ص 48. درباره ماجراي طبس و سخنان امريكايي ها درباره آن و تصاوير جالب از اجساد سوخته مهاجمان، ر.ك: همان، ش 8، پاييز 73، ص 193، روزنامه كيهان، ش 11561، (5/2/61)، ص 12-13؛ روزنامه قدس، سال 10، ش 2700، (14/2/76)، ص 8؛ مجله بصائر، سال 6، ش 27، ص 183-184.
27 . ماروين زونيس، كارتر و سقوط شاه، ص 92.
28 . روزنامه كيهان، ش 15083، (25/3/73)، ص 16.
29 . صحيفه نور، ج7، ص281.
30 . همان،ج 7، ص375.
31 . همان، ج3، ص573 و ج 4، ص23.
32 . همان، ج 4، ص224.
33 . سخنان امام در 10/3/58.
34 . همان، ج 4، ص23.
35 . همان، ج 3، ص573.
36 .  همان، ج3، ص417-418 . پيش از آن نيز، در آستانه رفتن از تهران به قم (19/12/57) در پيام به ملت ايران فرمود: “در اين موقع كه قصد تشرف به قم، حرم اهل البيت( را دارم، لازم است از ملت بزرگ ايران عموماً تشكر نمايم . الحق، به همت والاي اين ملت رنجيده بود كه با اتكال به قدرت لايزال الهي و اعتماد به ولي عصر(، پيروزي بر قدرتهاي شيطاني حاصل شده” (صحيفه نور، ج3، ص356) . نيز در 24 بهمن 57 (دو روز پس از پيروزي انقلاب) در پيام خويش به ملت ايران، از آنان به عنوان سربازان امام عصر ياد كرده و فرمود: “اهالي محترم ايران، جنود اسلامي ولي امر ( ! نگذاريد اسلحه به دست مخالفان اسلام بيفتد؛ فرصت به دشمنان ملت و خداي متعال ندهيد” . (همان، ج 3، ص375).
37 . ر.ك: صحيفه نور، ج1، ص221 (نامه امام به شهيد سعيدي) وص 243 (نامه امام به يكي از مقامهاي روحاني).
38 . خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران 76، ص 430-431. مرحوم فلسفي پس از بيان حكايت، حدس ميزند كه”اين انسان نيرومند الهي در موقعي كه از اسارت خارج شد و از تبعيد تركيه به نجف رفت، شايد همان موقع آن الهامات به وي شده بود، لذا چند سال بعد شروع به تدريس ولايت فقيه كرد”.
39 . شگفتا كه آقاي بازرگان، سه سال پس از ديدار مذكور با امام، يعني زماني كه درستي پيش بيني و اطمنيان امام( پيروزي كاملاً به اثبات رسيده، باز هم از آن، با تعبير”ساده نگري” ياد ميكند.در ضمن، آقاي بازرگان كم لطفي كرده است، دو سال پس از سخنراني وي، بيانيه رسمي نهضت آزادي در سال 62 به صراحت بر الطاف پنهان الهي در جريان انقلاب، مهر تأييد زد:”انقلاب اسلامي ايران، بعد از الطاف خفيفه الهي، تنها با قدرت متحد و يكپارچه و اكثريت عظيم ملت ايران بود كه توانست نظام شاهنشاهي را سرنگون سازد و سلطه سياسي اجانب را قطع سازد”. (نهضت آزادي ايران، برخورد با نهضت و پاسخهاي ما،  بهار 62، ص 39).
40 . شوراي انقلاب و دولت موقت از زبان مهندس بازرگان، بهمن 1360، انتشارات نهضت آزادي ايران، ص 27-28، وي در سال 1358 هم تصريح كرد: “وقتي كه در نوفل لوشاتو با امام ملاقات كرديم، به ايشان … گفتم كه رژيم سلطنتي با وجود ظواهر و اوضاع، هنوز نيرومند است و براي تضعيف و از بين بردن آن، مدتي وقت لازم است” (روزنامه اطلاعات، 31/2/58). در جاي ديگر گفت: “همه مي دانند كه من معتقد به سياست قدم به قدم بودم . معتقد بودم كه براي رهايي از دست شاه، فقط يك راه بود و آن، اينكه آمريكا را مجبور كنيم كم كم شاه را ول كند” (گفتوگوها، انتشارات برگ، تهران، 76ش، ص 30). تفاوت امام و آقاي بازرگان (به گفته خود بازرگان در سخنراني مشهورش در دانشگاه تهران، قبل از پيروزي انقلاب) در اين بود كه بازرگان يك تاكسي ظريف بود كه بايد برايش راه باز مي كردند، و امام بلدوزري  بود كه موانع بزرگ را از سر راه بر ميداشت و به سوي هدف، استوار گام مي سپرد.
41 . از هر دري…ج2، ص224، همچنين ر.ك: سخنان عكاس ايراني مقيم پاريس از آرامش، قدرت و قاطعيت امام خميني هنگام ورود به فرودگان پاريس، و نيز سردرگمي و گيجي غربي ها از آمدن ايشان به ايران (مجله حضور، ش 3، ص 2و 6-14)
42 . صحيفه نور، ج2، ص109.
43 . درباره عجز همه جانبه قدرت هاي خارجي برابر انقلاب اسلامي ايران، و سخن خود آمريكاييهاي درباره ناتواني سازمان سيا از درك و پيش بيني انقلاب اسلامي و پيش گيري از آن و اختلاف و سردرگمي ميان جناح هاي هيأت حاكمه آمريكا و انگليس در موضع گيري برابر انقلاب ر.ك: مقاله ناصر ايراني در نقد كتاب گري سيك، مندرج در: مجله نشر دانش، سال 7، ش 3، ص 50؛ مجله 15 خرداد، ش 17 ص 61-68؛ دكتر كريم سنجابي، خاطرات سياسي، ص 353-354؛ اردشير زاهدي، رازهاي ناگفته، ص 21-22، افراد فراواني از كارشناسان غربي و نيز اركان سياسي و نظامي خود رژيم پهلوي (همچون ارتشبد طوفانيان) به سردرگمي و وادادگي شاه و اربابان خارجي وي در برابر امواج كوبنده انقلاب اسلامي، اعتراف كردهاند كه ذكر نام و سخنان آنان، دفتري مبسوط و مستقل مي طلبد.
44 . خاطرات پال هنت، ترجمه دكتر حسين ابوترابيان.
45 . همان، فصل ششم، ص 75-76: “در انتهاي خياباني كه پشت كليساي ما قرار داشت، مسجدي بود كه جو حاكم بر آن به كلي با آنچه در كليسا به چشم ميخورد متفاوت بود. روزي سه مرتبه، صدايي كه مردم را به نماز فرا مي خواند، از فراز مناره اين مسجد به گوش مي رسيد و چون با وسايل موجود در قرن بيستم، اين صدا توسط نوار از بلندگوهاي قوي پخش مي شد، طبيعي است كه صداي ناقوس كليسا- با طنين ملايمي كه داشت- هرگز نمي توانست براي دعوت مردم به عبادت، با صداي بلند مناره مسجد برابري كند. صداي بلندگوي مسجد، شايد مسأله پريدن مسجد بر روي ديوار را- كه همسرم به خواب ديده بود- توجيه ميكرد و قدرت فراوان آن را در تبليغ پيامهايي مثل “لا اله الا الله” و “محمد رسول الله” نشان ميداد. احتمالاً به همين سبب بود كه در هر ساعتي از روز به هر حال ميشد كساني را در مسجد يافت كه مشغول نماز باشند و يا آهسته زير لب، قرآن بخوانند . همچنين ظهر روز جمعه مردم آن چنان به سوي مسجد هجوم مي آوردند كه اصلاً نميشد در آن، جاي خالي يافت”.
46 . به توضيح مترجم خاطرات پال هنت، آقاي دكتر حسين ابوترابيان، مراد از شخص مذكور، حامدالگار است و مقاله ياد شده نيز در كتاب تشكيلات مذهبي مسلمانان از سال 1500 به بعد چاپ دانشگاه كاليفرنيا، سال 1972، ص 231-255، آمده است.
47 . نوشته رابرهت گراهام، خبرنگار نشريه فايناشنال تايمز در ايران.
48 . خاطرات پال هنت، ترجمه دكتر حسين ابوترابيان، ص 24-26.
49 . مجله نيستان، سال اول، ش 6-7، ص 119.
50 . همان، ص 64-65.
51 . داستان عجيب اين پيش گويي و نويد را در كتاب خانه بر دامنه آتشفشان، شهادت نامه شيخ فضل الله نوري، از همين قلم، ص 78-82 بخوانيد.
52 . حضرت آيت‌الله سبحاني از قول يكي از آقاياني كه شخصاً شاهد ماجرا بوده نقل كردند:” روزي روبروي مسجد سهله- كه آن زمان بيابان بود- با يك فاصله حدود نيم كيلومتري از مسجد، در خدمت آقاي قاضي نشسته بوديم .ايشان در حاليكه رويش به سمت مسجد بود. براي ما سخن ميگفت و موعظه ميكرد . آن شخص ميگفت: من كنار مرحوم قاضي نشسته بودم، در خلال سخن ايشان ناگهان متوجه مار خطرناكي شدم كه از نقطه اي خارج از شعاع نگاه ايشان با سرعت به سوي ما در حركت بود. ايشان رويش به من بوده و غافل از مار، گرم صحبت بود، ولي من همه هوش و حواسم متوجه آن مار بود كه به گزندي نرساند! هيبت و صلابت ايشان هم اجازه قطع سخن نمي داد.وضع چنين بود تا بالاخره مار به چند قدمي ما رسيد و مرحوم قاضي نيز متوجه آن مهمان ناخوانده شد. اكنون مار تقريباً به دو قدمي ما رسيده و با سرعت هر چه بيشتر قصد ما كرده است” . ميگفت: “مرحوم قاضي، رو به مار كرده و گفت: “مت باذن الله (به اذن الهي بمير!)” مار همانجا متوقف شد و … نيز گويي هيچ اتفاقي رخ نداده، سخن را ادامه داد.  اما باز همه فكر و ذكر من متوجه مار بود كه نكند برخيزد و حمله را از سرگيرد. مدتي گذشت، ديديم  مار اصلا تكان نميخورد” بعد مي گفت:” صحبت آقاي قاضي كه تمام شد،  با وي خداحافظي كردم و وي از آن مكان رفت. براي اطمينان، سراغ مار رفتم كه ببينم واقعاً مرده است يا نه” گفت:” تكانش دادم، ديدم مثل اين است كه هزاران سال دنيا را وداع كرده است”.
. 53 صحيفه نور، ج 4، ص476.
54 . همان، ج3، ص376-378.
55 . ر.ك: صحيفه نور، ج 3، ص574؛ ج4، ص226-227و ص475-476؛ ج 5، ص12-13و ص41-43و ص373؛ ج 7، ص281و ص374 و….
.56 همان، ج3، ص510؛ ج4، ص428.
57 . همان، ج 6، ص299.
58 . همان، ج 3، ص510؛ ج 4، ص428؛ ج 6، ص299 و… .
59 . سخنان امام در جمع مديران صندوق‌هاي قرض الحسنه 21/3/59.
60 . در جمع مسؤولان اداره سياسي عقيدتي شهرباني كشور، 5/12/59.
61 . سخنان امام در ديدار با مسؤولان پاسداران سراسر كشور، تاريخ 12/4/58.
62 . سخنان امام در ديدار با راهپيمايان تهران- قم، تاريخ30/4/58.

پدیدآورنده: علی ابوالحسنی (منذر)