| معناشناسي وحي و تحليل آن در انگاره مدعي يماني | ||
| عبدالحسين خسروپناه – صغري نورافشان | ||
![]() |
||
| چكيده
«وحي» يكي از اساسيترين واژگان دين است كه از جمله مباني صدوري دو علم تفسير و كلام است. در اين ميان، افراد و جريانات انحرافي، نظير جريان احمد الحسن، سعي در تغيير ماهيت وحي دارند، تا بتوانند «ادعاي نبوت» خويش (پيامبري) را اثبات كنند؛ در پژوهش حاضر تلاش شده است ديدگاه مدعي يماني درباره وحي و در مورد آيه «خاتم النبيين» مورد ارزيابي قرار گيرد و با استفاده از روش انتقادي- تحليلي، به استحكام مباني مسلم ديني و معرفت بخشي قشرهاي مختلف جامعه پرداخته شود. مدعي يماني بر اين باور است كه «نبي» با ملكوت آسمآنها ارتباط و از غيب خبر دارد و حال آنكه دانستن غيب براي هر پيامبري لازم است ولي كافي نيست؛ چنانكه اشخاص بلند مرتبهاي نظير حضرت صديقه طاهره و ائمه هدي (ع) از اخبار غيبي اطلاع داشتند؛ لكن نبي و پيامبر نبودند. همچنين با تصرف در معناي «خاتم النبيين» و اكتسابي دانستن مقام نبوت، زمينه ادعاي پيامبري خويش را فراهم كرده است. واژگان كليدي: وحي، نبي، نبوت، خاتميت، يماني، احمدالحسن. مقدمه دوري از معارف حقه قرآن كريم و اهل بيت (ع)، موجب خلأهاي معرفتي در جامعه ميشود. از مهمترين ترفندهاي مدعيان دروغين، ورود به عرصه مباني نظري و دست اندازي به مفاهيم اوليه و مسلّمات ديني، به خصوص مباني مهدوي است كه با استفاده از شيوههاي جديد، در قالب آيات و روايات، به ايجاد شكاف و تزلزل در مباني و مسلّمات ديني از طريق تحريف واژههايي همچون «وحي» و «نبوت» هستند، تا از اين رهگذر بتوانند ادعاهاي مهدوي خود را تثبيت كنند و به اهداف شوم خود برسند. در اين ميان، در سالهاي اخير، جريان انحرافي احمدالحسن در عراق شكل گرفته و وارد ايران شده است. احمداسماعيل بصري خود را فرزند با واسطه امام مهدي (عج) و زمينهساز ظهور و يماني موعود و مهدي اول و امام سيزدهم معرفي كرده است و براي اثبات ادعاي امامت خويش، به الهامات رحماني حاصل از طريق رؤيا و القائات وحياني تمسك ميجويد و وحي را بهگونهاي معنا و تفسير ميكند كه هم براي خود و هم براي ديگران، قابل دسترسي است و در اين مسير، ادعاهاي متعددي، از جمله «نبوت» و استمرار وحي را نيز داشته و لذا لازم است حقيقت ضمن بررسي معناي وحي پاسخ متقن و علمي به ادعاهاي احمداسماعيل داده شود. كتابهاي متعددي در اين زمينه نوشته شده است؛ نظير كتاب «الوحي و النبوة»، اثر آيتالله جوادي آملي و ترجمه آن توسط مرتضي واعظ جوادي، با عنوان «وحي و نبوت»، كه علاوه بر تبيين مباني نبوت و رسالت، به پاسخگويي شبهات وحي و نبوت پرداخته است و نيز كتاب «فراتر از امر بشري»، اثر عبدالحسين خسروپناه كه به تبيين و نقد ديدگاه وحيشناسانه عبدالكريم سروش و محمد مجتهد شبستري پرداخته است. همچنين كتاب «وحي شناسي، بررسي ديدگاههاي قديم و جديد درباره ماهيت و ويژگيهاي وحي»، اثر علي ربّاني گلپايگاني؛ كتاب «تفسير وحي در الهيات مسيحي»، اثر آيت الله سبحاني؛ كتاب «امكان ارتباط با جهان غيب»، اثر آيت الله سبحاني و كتاب «بررسي و نقد مستندات قرآني جريان انحرافي احمداسماعيل»، تأليف جواد اسحاقيان درچه. با وجود اين كه آثار ارزشمند ذكر شده ياريگر نويسنده بودهاند، هيچ يك از اين آثار به مسئله «وحي در انگاره مدعي يماني» نپرداخته و همين خلاء پژوهشي، نگارنده را بر آن داشت تا به اين مهم بپردازد، تا با بهرهگيري از آيات و روايات و منابع دست اول شيعه و ادله متقن علمي و عقلي؛ به تحليل و ارزيابي وحي در انگاره مدعي يماني بپردازد و پژوهشي در خور و شايستهاي را دنبال كند و در پي پاسخ به اين سوالات برآيد كه ماهيت و مفهوم وحي چيست؟ مدعي يماني در خصوص وحي چه ديدگاهي دارد؟ چه اشكالاتي بر انگاره مدعي يماني وارد است؟ هدف از نگاشتن تحقيق پيش رو، تبيين درست معناي وحي و استحكام مباني مسلّم ديني براي جامعه ايماني و مصونيت جامعه از انحراف در مفاهيم اوليه دين و باورهاي كلامي آنان است. در اين زمينه كه در اين نوشتار به جاي واژه «ديدگاه»، از واژه «انگاره» استفاده شده؛ به سبب آن است كه ديدگاهها و ادعاهاي احمدبصري، خلاف واقع و بي اساس است و اين واژه، متحمّل چنين معنايي است؛ چنانكه در لغت: «انگاره به معناي پندار، تصور، فكر و خيال، افسانه و سرگذشت گفته شده است» (ر.ك: عميد، 1387: ص254). ماهيت وحي در انگاره مدعي يماني احمدالحسن به صورت مستقيم به تعريف و بيان ماهيت «وحي» نپرداخته است؛ لكن از مجموع مطالب و ادعاهايي كه دربارۀ موضوعات مرتبط با وحي بيان كرده، ميتوان به تعريفي از وحي در انگارۀ وي دست پيدا كرد و از تعريفي كه براي نبي داشته است، چيزي جز ديدگاه وي در خصوص وحي به دست نميآيد و نيز از انگاره وي در مسئله ختم نبوت و انكار خاتميت به خوبي برميآيد كه وي وحي را امري مستمر ميداند. از اينرو، لازم است ابتدا به بيان مجموعه مطالب و ادعاهاي مربوط به وحي پرداخته، تا بتوان به تعريف و ماهيت وحي در انگارههاي مدعي يماني دست پيدا كرد. 1. معناي «نبي» در انگاره مدعي يماني احمدبصري بر اين اعتقاد است كه «نبي كسي است كه از غيب و اخبار آسمانها خبر دارد»[1] (ر.ك: بصري، 1431: ص۹) و كلمه «نبي» در اصل از«نبأ» گرفته شده و «نبأ»، يعني غيبي كه ظاهر شد و بالا رفت تا مردم آن را ببينند و شناخته شد، بعد از اينكه مخفي و مجهول بود (همان). ارزيابي معناي نبي در مورد معناي «نبي» بايد گفت از ديدگاه لغويون، «نَبيّ» بر وزن فعيل، به معناي فاعل (ر.ك: جوهري، بيتا: ج1، ص74؛ فيروزآبادي، بيتا: ج1، ص29 و فيومي، 1414: ج1، ص305). و به معناي خبر دهنده است؛ زيرا نبيّ از جانب خدا خبر ميدهد؛ چنانكه در اين آيه شريفه آمده است: «به بندگان من خبر ده كه فقط منم آمرزنده مهربان»[2] (حجر: 49) و از آيه «هيچ رسول و پيامبري را پيش از تو نفرستاديم، مگر اينكه هرگاه آرزوي پيشبرد اهداف الاهي خود ميكرد، شيطان وسوسهها و القائاتي در آن ميافكند»[3] (حج: 52)؛ معلوم ميشود كه نبيّ، رسالت دارد، نه اينكه فقط حامل خبر باشد (ر.ك: حكيم، 1417: ص127). اگر چه اين احتمال هم هست كه به معناي مفعول باشد، به يعني«خبر داده شده»؛ زيرا نبيّ از جانب خدا خبر داده ميشود؛ چنانكه در آيه شريفه «خداي عليم و خبير به من خبر داد»[4] (تحريم: 3)؛ بر اين معنا دلالت دارد. «نبي» به معناي «خبر» آمده است؛ چون به ديگران اخبار الاهي را ميرساند (ر.ك: فراهيدي، 1409: ج8، ص382) و به خبري كه فايده عظيمي دارد و مفيد علم وظن غالب است، گفته ميشود (ر.ك: راغب اصفهاني، ۱۴۱۲: ص788). همچنين «نبي» به معناي رفعت و بلندي ميباشد؛ زيرا از شأن و جايگاه والايي برخوردار است (ر.ك: مصطفوي، 1368: ج12، ص14). نيز «نبي» به معناي «طريق» گفته شده است؛ زيرا طرق هدايت را به بشر نشان ميدهد (همان، ص14و زبيدي واسطي، 1414: ج20، ص213) و نيز به معناي صوت خفي آمده؛ زيرا نبي، سخنگوي خداوند است (ر.ك: لسان العرب، 1408: ج1، ص164؛ طريحي، 1375: ج1، ص406 و زبيدي واسطي، 1414: ج1، ص257). نيز در اصطلاح، «نبي» به كسي گفته ميشود كه از طرف خداوند متحمل خبري براي هدايت مردم به همراه مقام رسالت و ادعاي پيامبري است (ر.ك: حكيم، 1417: ص27)؛ نه اينكه هر كس خبري از غيب و آسمانها داشت، نبي و پيامبر است؛ چنان كه ائمه هدي (ع) همگي بر اين اخبار مطلع بودند (صفار، 1404: ج1، ص311)؛ ولي نه تنها ادعاي نبوت نكردند، بلكه خود مروج «إلّا أنّهُ لا نَبيَّ بَعدي» پيامبر بودند (مفيد، 1413: ج1، ص8). از مجموع آنچه گفته شد، بر ميآيد كه به صرف خبرداشتن از آسمانها و از غيب، موجب اطلاق اسم «نبي» بر شخص نميگردد؛ در حاليكه مدعي يماني، به دنبال تعريفي براي نبي است تا در ادامه بتواند به راحتي آن را بر خودش تطبيق دهد و زمينه ادعاي نبوتِ خويش را فراهم كند. بنابراين، بين اطلاع داشتن بر غيب و اخبار آسماني و بين نبي بودن، نسبت «عموم و خصوص مطلق» است؛ به اين معنا كه هر نبيّ يي بر غيب و اخبار آسماني مطلع است؛ ولي هر مطلعي نبي نيست. به عبارت ديگر، اطلاع داشتن برغيب و اخبار آسماني شرط لازم نبوت است؛ ولي شرط كافي نيست. از اينرو، حتي اگر(بر فرض محال) صغراي اطلاع داشتن احمد بصري را بر اخبار آسماني بپذيريم ولي اين ادعا، نبوت وي را اثبات نميكند. 2. ادعاي نبوت در انگاره مدعي يماني احمدالحسن بر اين باور است كه مهر نبوت بر شانه و كتف اوست (ر.ك: همان، 1432: ج4، ص52، سوال324 و همان، 1431: ج4، ص228، سوال144). همچنين داشتن مهر نبوت را براي تمام اوصياي رسول خدا (ص) باور دارد (ر.ك: بصري، ۱۴۳۶: ج1، ص130 و ر.ك: بصري، ١٤٣٢: ج4، ص53، سوال324) و ميگويد: دعوت من مثل دعوت نوح (ع) و مانند دعوت ابراهيم (ع) و مانند دعوت موسي (ع) و مانند دعوت عيسي (ع) و نيز مثل دعوت حضرت محمد (ص) است (بصري، 1394: ج1، ص12). وي در جاي ديگر وقتي از او سؤال ميشود كه آيا مهر نبوت بر پشت يماني ظاهر است، به طوري كه با چشم قابل مشاهده باشد؛ ميگويد: مهر نبوت بر پشت هر وصي از اوصيا و ائمه و مهديين وجود دارد ولي؛ در ظاهر پيدا نيست؛ لكن خدا ميتواند براي هر كس كه بخواهد آن را ظاهر كند، يا اين كه در رؤيا يا در مكاشفه به او نشان دهد (همان، ١٤٣٢: ج4، ص53، سوال324). اگر چه ادعاي نبوت از اين مقدار از كلمات وي به صراحت بر نميآيد؛ ايشان در پاسخ به پرسشي كه مطرح شده است، به صراحت، آياتي از قرآن كه مشتمل بر كلمه «رسول» هستند، بر خود تطبيق داده است و مدعي ميشود كه اين آيات اشاره به وي دارد؛ نظير <وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولًا> (اسراء: 15) و <هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يتْلُوا عَلَيهِمْ آياتِهِ وَ يزَكِّيهِمْ وَ يعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ> (جمعه: 2)؛ <أَنَّي لَهُمُ الذِّكْري وَ قَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ> (دخان: 13)؛ >لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِي بَينَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يظْلَمُونَ> (يونس: 47) و به اين ترتيب، صريحاً خود را «رسول» ذكر شده در اين آيات ميداند (بصري، ١٤٣٢: ج1، ص23). وي در ادامه ادعاهاي خود، سلسله نبوت و امامت را پايان ناپذير ميداند (بصري، ١٤٣١: ص16) و بعد از ادعاي مهدي اول بودن، خود را به هر دو سلسله نبوت و ولايت منتسب ميكند (همان، ١٤٣٢: ج4، ص46). به اين ترتيب، ادعاي نبوت در كلمات ايشان بسيار واضح است. ارزيابي ادعاي نبوت در پاسخ به ادعاي نبوت احمدبصري، نخست، بايد گفت، ادعاي او مبني بر رسالت و نبوت، ادعاي جديدي نيست كه نخستين بار توسط وي ادعا شده باشد، بلكه اين ادعاي دروغين، پيشينهاي بس طولاني دارد كه از همان عصر رسول گرامي اسلام (ص) آغاز گرديده است كه به عنوان نمونه ميتوان به أسود عنسي (ابن عبدالبر، 1412: ج3، ص۱۲۶۴)؛ طليحة بن خويلد (همان، ج۲، ص۷۷۳)؛ سجاح (العسقلاني، 1415: ج7، ص۳۴۴) و مسيلمة بن ثمامة، معروف به مسيلمه كذّاب (طبري، بيتا: ج۳، ص۱۴۶)، اشاره كرد؛ هرچند اين مدعيان با انكار نبوت پيامبر خدا (ص)، دست به چنين ادعايي كرده بودند؛ در دوران متأخر نيز افرادي همچون علي محمد باب (البلاغي، 1381: ص52)؛ بنيانگذار فرقه بابيت و احمد قادياني (الندوي، 1432: ص29)؛ بنيانگذار فرقه احمديه يا قاديانيه چنين ادعاهايي كردهاند كه وحي بر آنان نازل شده و پيامبرخدا هستند (همان، ص27-32)؛ يعني با وجود قبول نبوت پيامبر خدا (ص) به نوعي با انكار ختم نبوت به چنين ادعايي دست زدهاند. بنابراين، ديگراني هم بودند كه با همين توجيهات احمداسماعيل، چنين ادعاي گزافي را بيان كردهاند. جالب توجه است كه توجيهات احمد بصري براي اين كه خود را رسول، معرفي كند، دقيقاً در همان مسير اسلاف خويش است و با توجيه ختم نبوت، زمينه را براي ادعاهاي خود فراهم ميكند. ضمناً بايد به ايشان گفت كه اگر امام سيزدهم هم باشي (چنانكه چنين مطلبي را ادعا ميكند) (السالم، 1433: ص49)؛ دوازده امام معصوم قبل از شما آمدهاند كه هر يك از ايشان در كنار كراماتي غير قابل انكار، نص بر امامت خويش نيز داشتند و در عين حال، نه تنها ادعاي نبوت نكردند بلكه به شدت مروّج و مبين و مدافع ختم نبوت بودند و برآيات قرآن دال بر ختم نبوت (احزاب: 40) و فرمايش پيامبر خدا (ص) مبني بر اين كه «ياعلي أنت منّي بمنزلة هارون من موسي الّا انّه لا نبيَّ بعدي»[5] (مفيد، 1413: ج1، ص8)؛ تأكيد داشتند، تا جايي كه صاحب ادعاي نبوت بعد از رسول خدا را اهل بدعت دانسته كه هم خود او اهل آتش و واجب القتل است و هم پيروان او اهل آتشند[6] (ابن بابويه، 1413: ج4، ص163و همان، 1376: ص53). بنابراين، شما نميتوانيد با امام سيزدهم دانستن خود ادعاي نبوت كرده و انتظار داشته باشيد كه ديگران چنين حرف كذب و سخيفي را از شما پذيرا باشند. بهره گيري احمدالحسن از تقسيم ابن عربي با توجه به اين كه ابن عربي نبوت را به دو قسم «خاص» و «عام» تقسيم كرده و مرادش از نبوت خاص همان نبوت انبياي الاهي است و مرادش از نبوت عام هر نوع اطلاع يافتن بر امور غيبي است؛ (ابن عربي، بيتا: ج2، ص24)؛ احمد بصري نيز با بهرهگيري از اين بيانِ ابن عربي لفظ «نبوت» را بهكار گرفته است، بدون اين كه مقصود خود را بيان كند تا از طرفي مخاطبانش، همان معناي رايج و مرتكز در اذهان خود از نبوت (معناي خاص) را برداشت كنند و از طرفي، اگر مورد اشكال واقع شد، بگويد منظور من معناي عام بوده است؛ كما اين كه در تعريف «نبي» چنين گفته است: «نبي كسي است كه از غيب و اخبار آسمانها خبر دارد»[7] (ر.ك: بصري، 1431: ص۹) و كلمه نبي در اصل از «نبأ» گرفته شده است و «نبأ»، يعني غيبي كه ظاهر شد و بالا رفت تا مردم آن را ببينند و شناخته شد، بعد از اين كه مخفي و مجهول بود (همان). بنابراين، وي به نوعي از الفاظ مشترك براي رهزني اعتقادات و باورهاي مردم استفاده كرده است و ادعاي نبوت خود عموم مومنان را دنبال ميكند؛ لكن با توجه به اين كه ايشان عناوين «رسول» در آيات قرآن را بر خود تطبيق داده است (بصري، ١٤٣٢: ج1، ص23 و همان، ج4، ص46) و ادعاي داشتن مهر نبوت بر شانه خود را دارد (همان، ١٤٣٢: ج4، ص52، سوال324 و همان، ١٤٣١: ج4، ص228، سوال144)؛ به نوعي بر همان معناي مرتكز در اذهان مخاطبان تأكيد ميكند. 3. «اكتسابي بودن» مقام نبوت در انگاره مدعي يماني احمد بصري بر اين باور است كه تمامي مؤمنان ميتوانند به مقام نبوت برسند و رسيدن به اين مقام، از طريق اخلاص در عبادت و عمل براي مؤمنان ممكن و ميسور است (ر.ك: همان، 1431: ص27) و لذا باب نبوت بسته نيست و هيچ گاه نيز بسته نخواهد شد و از اين طريق مؤمنان ميتوانند به بعض اخبار آسمانها و امور غيبي دست پيدا كنند (ر.ك: همان، 1431: ص16). ارزيابي اكتسابي يا موهبتي بودن مقام نبوت در پاسخ به اين كه آيا مقام و شأن نبوت اكتسابي است يا موهبتي؛ بايد گفت: نخست، اين كه رسيدن به مقامات شامخ الاهي، شايستگيهاي خود را لازم دارد، هيچ بحثي نيست و ادله قرآني نيز بر آن دلالت دارند؛ نظير ماجراي رسيدن حضرت ابراهيم (ع) به مقام امامت، كه قرآن تصريح ميكند، ابتلائات و آزمايشهايي كه حضرت ابراهيم (ع) با شايستگيهاي خود توانست از آنها سرافراز بيرون آيد،[8] باعث شد كه مدال<…إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً…> (بقره: 124)؛ را از خداي حكيم دريافت كند و يا در خصوص پيامبري حضرت يوسف (ع) ميفرمايد: «و هنگامى كه به مرحله بلوغ و قوت رسيد ما «حكم» و «علم» به او داديم و اينچنين نيكوكاران را پاداش مىدهيم.»[9] از جمله اخير آيه شريفه به خوبي استفاده ميشود كه در زمره «محسنين» بودن حضرت يوسف (ع) در اين كه به چنين مقام رفيعي دست پيدا كرده، مؤثر بوده است. در عبارات آغازين دعاي شريف ندبه نيز ميخوانيم: بعد از آن كه با ايشان شرط كردي كه نسبت به زخارف دنيوي و زينتهاي آن بياعتنا باشند و آنان نيز اين شرط را پذيرفتند و عمل كردند؛ ايشان را پذيرفته و مقرّب و فرشته وحي را بر ايشان نازل كردي و با وحي، ايشان را گرامي داشته و از علم بيكران خويش آنها را بهرهمند ساختي[10] (ابن طاووس،1330: ص553). بنابراين، براساس اين دلايل، كه شايستگيها در رسيدن به مقامهاي بلند الاهي قطعاً مؤثر و لازم است؛ لكن سؤال اين است كه آيا براي رسيدن به اين مقامات، برخورداري از اين شايستگيها، تمام علت است، يا اين كه اين شايستگيها، فقط شرط لازم هستند، نه شرط كافي و اصطلاحاً «جزءالعله» محسوب ميشوند؟ پاسخ قطعي كه به اين پرسش، آن است كه وجود شايستگيها شرط لازم است؟ نه كافي و آنچه مطلب را تمام ميكند، اراده و خواست الاهي است و شاهد بر اين مدعا نيز آن است كه در آيه شريفه مربوط به پيامبري حضرت يوسف (ع) ميفرمايد: < إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ >؛ ما چنين نيكوان را پاداش نيكو ميدهيم (يوسف: 22). رساندن افراد محسن به مقاماتي چون نبوت در قالب جزا به ايشان است (ر.ك: طباطبايي، 1417: ج11، ص119). و ما ميدانيم كه جزا و پاداش دادن خداي تعالي به انسانها عين لطف و مرحمت خداي تعالي، است نه اين كه استحقاقي در اين خصوص براي بندگان باشد، به خلاف عقاب كه حاصل استحقاق بندگان است[11] (نهج البلاغه، خطبه 216). پس لطف خداي تعالي را در وصول به مقام نبوت حضرت يوسف (ع) دخيل ميداند. دوم، اين كه ميدانيم برخي پيامبران چون حضرت عيسي و حضرت يحيي (ع) در نوزادي و كودكي به پيامبري رسيدهاند، در حالي كه هنوز زمان ظهور و بروز آن شايستگيهاي ارادي و اختياري ايشان فراهم نيامده، پس از اين ماجرا به خوبي روشن ميشود كه مقام نبوت يك مقام امتناني و موهبتي است نه اكتسابي. حديثي از امام صادق (ع) نيز گواه بر اين مدعاست كه ميفرمايند: «به درستي كه خداوند متعال انسانهايي را از فرزندان آدم انتخاب كرد و تولّد آنان را پاك و بدنهاي آنان را پاكيزه گردانيد و آنان را در پشت مردان و رحم زنان در حفظ خويش قرار داد، نه به خاطر طلبي كه از خدا داشته باشند، بلكه از آنجا كه خداوند در هنگام خلقت ميدانست كه از او فرمانبرداري ميكنند و او را عبادت ميكنند و هيچگونه شركي نسبت به او روا نميدارند؛ پس اين بزرگواران به واسطه فرمانبرداري از خداوند متعال، به اين كرامت و منزلت والا در نزد خداوند نائل شدهاند».[12] سوم، اين كه برخي از فيلسوفان اسلامي بر اين مطلب تصريح ميكنند كه نبوت، امري موهبتي و از مواهب ربّاني و غيراكتسابي است (صدرالدين شيرازي، ۱۳۶۳: ص470) و جز با موهبت ربّاني حاصل نميشود (همان، ص483). همچنين محيالدين در كتاب فتوحات مكيّه بارها بر اين نكته تأكيد كرده كه مقام نبوت و وحي شريعت، مقامي است كه به عدهاي از خواص اولياي الاهي اختصاص دارد و وصول به آن براي ديگر اولياي الاهي و اهل مكاشفه امكانپذير نيست (ر.ك: ابن عربي، 1414: ج2، ص24). در پايان بايد اين نكته را اضافه كرد كه اگر بنا بود به صرف شايستگيها، انسانهاي مؤمن به مقام نبوت نايل آيند؛ چه كسي از حضرت صديقه طاهره (س) و ائمه هدي (ع) شايستهتر بود؟ در حالي حتي يك مورد از اين بزرگواران ادعاي وصول به مقام نبوت ديده و يا شنيده نشده است؟ 4. نبوت ائمه (ع) و مؤمنان در انگاره مدعي يماني احمد بصري ابتدا مقام «نبوت» را براي ائمه و مهديين دوازدهگانه قائل شده است (بصري، 1431: ص34)؛ سپس با خواندن خود، به عنوان اولين مهدي از مهديين (بصري، ١٤٣١: ج4، ص225، سوال144) زمينه را براي اثبات مقام نبوت خودش فراهم ميآورد. وي نسبت به نبوت ائمه هدي (ع) چنين ميگويد: «تاكيداً ائمه معصوم به مقام نبوت رسيدهاند» (ر.ك: همان، ١٤٣١: ص21) و سپس نتيجه ميگيرد كه مؤمنان مخلص نيز ميتوانند به مقام نبوت برسند و از طريق رؤيا، خداوند بر آنها وحي كرده و نبوت امري ممكن و قابل دسترسي است (همان). وي بر اين باور است كه مؤمن بهرههايي از نبوت را داراست، به دليل اين كه در روايات آمده است: روياي صادقه جزئي از هفتاد جزء نبوت است؛ پس مقام نبوت براي بنيآدم باز گذاشته شده است (ر.ك: همان، ١٤٣١: ص27) و در خصوص مقام نبوت امام مهدي (عج) چنين اظهار ميكند: وقتي حضرت عيسي (ع) كه پيامبر خداست در نماز به حضرت مهدي (عج) اقتدا ميكند، پس لابد مقام حضرت مهدي (عج) از حضرت عيسي (ع) بالاتر است و اين برتري مقام، مستلزم آن است كه حضرت مهدي (عج) نيز مقام نبوت را دارا باشد (همان، 1394: ص13). وي سپس اين جايگاه را براي تمامي انسانها معتقد است و همچنين در مورد سيصد و سيزده نفر ياران امام مهدي (عج) (ر.ك: همان، 1431: ج4، ص225)؛ كه آنان وحي را از طريق رؤياي صادقه دريافت ميكنند و از عالم غيب و اخبار ملكوت آسمانها با خبر ميشوند و مقام نبوت را دارا هستند و هر كدام از آنان رسولي از پيامبران پيشين است (ر.ك: همان، 1431: ص37). ارزيابي ادعاي نبوت ائمه (ع) و مؤمنان در انگاره مدعي يماني درپاسخ به اين ادعا بايد گفت: نخست، آن كه اين مدعي با بهكارگرفتن الفاظ مشترك به رهزني اعتقادات مؤمنان ميپردازد. او با استفاده از ديدگاه ابن عربي كه معناي عامي براي نبوت قائل است و نبوت را بر هر نوع اطلاع يافتن بر امور مخفي و غيبي اطلاق ميكند (ابنعربي، 1414: ج2، ص24)؛ دائماً از همين اصطلاحي كه ابنعربي وضع كرده است، تبعيت مي كند و لفظ نبوت را با اين كه براي مخاطبان ظهور در نبوت خاص دارد؛ در همان معناي نبوت عام بهكار گرفته و از طريق اثبات آن مقام براي ائمه و مهديون، زمينه را براي اثبات اين مقام براي خويش فراهم كرده است و به راحتي اين مقام را نه تنها براي خودش كه براي كافه مؤمنين اثبات ميكند. اين در حالي است كه نسبت به اصل اين كه ائمه هدي (ع) و برخي از خواص مؤمنين ميتوانند بر يك سري اموري كه بر ديگران مخفي است اطلاع پيدا كنند، جاي هيچ بحث و مناقشهاي نيست و لكن هيچگاه ائمه (ع) خود را به چنين عنواني كه «نبوت» و «رسالت» باشد توصيف نكردهاند و در زيارت جامعه كبيره كه توصيفات فراواني را براي ائمه (ع) آورده، هيچگاه از عنوان «نبوت» و «رسالت» براي ايشان استفاده نكرده و جاي تعجب بسيار است از اين مدعي كه به رغم تأكيد فراوان بر كتاب و سنت، چگونه در به كارگيري اين عنوان غير شرعي در مسائل و مطالب شرعيه، از كتاب و سنت تخطي كرده است و اين همه بر اثبات اين عناوين جعلي و ساختگي اصرار ميورزد؛ ثانياً، اين كه ايشان با استدلال كودكانه خواسته است مقام نبوت را براي امام زمان (عج) اثبات كند نيز به نوبه خود اسباب تعجب فراوان است؛ چرا كه ايشان گمان كرده كه چون مقام امام زمان (عج) از مقام حضرت عيسي (ع) بالاتر است؛ پس لابد بايد براي امام زمان (عج) مقام نبوت نيز باشد و گويا خيال كرده كه مقامات معنوي، عددي هستند كه «چوصد آمد نود هم پيش ماست»؛ در حالي كه ما ميدانيم مقام امامت از مقام نبوت برتر و بالاتر است؛ چرا كه حضرت ابراهيم (ع) بعد از نبوت به مقام امامت رسيد و مدال <إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً> (بقره: 124)؛ را دريافت كرد؛ ولكن چنين نيست كه هر كس مقام بالاتر را دارد بايد مقام پايينتر را نيز دارا باشد؛ مثلاً حضرت خضر نبي، معلم غيبي حضرت موسي (ع) و در ظاهر از نظر علوم غيبي برتر بود؛ لكن منصب و جايگاه پيامبر اولوالعزم را نداشته و صاحب كتاب نبوده است. از اينرو، استدلال ايشان علاوه بر اين كه نادرست است، نتيجهاي غير از آنچه را ايشان دنبال ميكرده اثبات ميكند؛ چرا كه نتيجه استدلال ايشان اثبات نبوت به معناي خاص براي امام زمان (عج) است؛ در حالي كه ايشان به دنبال اثبات نبوت به معناي عام بودند. 5. معناي خاتميت در انگاره مدعي يماني احمد بصري در مورد معناي «خاتميت» مينويسد: «خاتَم به معناي قرار داشتن در وسط دو امر و خاتِم به معناي آخرين است» (ر.ك: بصري، بيتا: ص44) و در مورد معناي «خاتم النبيين»، بر اين باور است: حضرت محمد (ص) «خاتم النبيين» است به اين معنا كه «الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل؛ پايان دهنده آنچه گذشت و راهگشاي آنچه خواهد آمد» (ر.ك: بصري، بيتا: ص۴۳ -۴۴) و نيز ميگويد: «حضرت محمد ارسال از جانب خداي سبحان را خاتمه داد و ارسالي كه از جانب خود وي ميباشد، گشود» (ر.ك: همان، بيتا: ص44). همچنين از احمداسماعيل سؤال شده است كه اين كه امام مهدي (عج) خاتم ائمه است، چه معنا و مفهومي دارد؟ ميگويد: همانطور كه حضرت محمد (ص) نبوتِ سابق را خاتمه داد و ارسال را از نو آغاز كرد، امام مهدي (عج) نيز در درجه مشخص همانگونه بوده كه خاتمِ مقام ائمه اثناعشر است و گشاينده امامتي جديد است كه همان هدايت است؛ پس امام مهدي نيز فرستنده مهديين دوازدهگانه از ذريّه است (ر.ك: همان، 1394: ج4، ص۱۷۴). ارزيابي معناي خاتميت در انگاره مدعي يماني «خاتميت» مصدر صناعي از «خاتم» (به كسر يا فتح تاء) و از ريشه «ختم» است و «ختم» از ديدگاه لغويون به معناي پايان دادن و به آخر رسيدن است؛ چنان كه گفتهاند: «الختم هُوَ بُلُوغُ آخِرِ الشَّيءِ» (ابن فارس، بيتا: ج۲، ص۲۴۵)؛ يعني رسيدن به پايان چيزي و به همين مناسبت مهر زدن به چيزي را نيز ختم گويند؛ چون هميشه پس از پايان دادن به چيزي بر آن مهر مينهند و عرب انگشتر را از آن سبب «خاتم» گفته است كه پايان نامهها را با آن مهر ميكردهاند (قرشي بنايي، 1412: ج۲، ص۲۲۶). از همين باب است كه گفته ميشود: «وَالنَّبِي خَاتَمُ الْأَنْبِياءِ؛ لِأَنَّهُ آخِرُهُمْ» (ابن فارس، بيتا: ج۲، ص۲۴۵). و راغب در مفردات مينويسد: «خاتم النبيين لأنه خَتَمَ النبوّة أي تمّمها بمجيئه»؛ خاتم النبيين گفته شده است به خاطر اين كه با آمدن پيامبر، نبوت ختم ميشود (راغب اصفهاني، بيتا: ج1، ص143). 6. آيه خاتميت در انگاره مدعي يماني احمدبصري درباره آيات الاهي مينويسد: همه قرآن نزد غير معصوم متشابه است؛ چون غيرمعصوم توانايي تشخيص محكم از متشابه را ندارد. چگونه غير از ائمه اين تميز را دارد؛ در حالي كه امام صادق (ع) بر ابوحنيفه احتجاج ميكند كه همانا كسي غير از ائمه محكم را از متشابه نميداند. بنابراين، شناخت مردم از قرآن چيزي جز الفاظ آن نيست (بصري، 1431: ج۱، ص۴۳، سوال ۱۹). ناظم العقيلي[13] نيز ميگويد: مسئله ختم نبوت از متشابهاتي است كه حكم آن را كسي جز اوصياي محمد (ص) حل نخواهد كرد و در جاي ديگر مينويسد: «سيد احمدالحسن وصي و رسول امام مهدي (عج)» (همان). احمدبصري درباره «خاتم النبيين» ميگويد: رسالت با اسم پيامبر ختم شده يا اين كه با مهر و امضاي او ميباشد؛ يعني ارسال انبياي سابق از خداوند بوده است؛ ولي محمد (ص) حجاب بين آنها و خداوند بوده و رسالت از اوست و بر انبيا نازل ميشد و محمد (ص) صاحب رسالات انبياي سابق بود؛ چون از خلال محمد (ص) بر آنها نازل ميشد و او حجاب نزديك به خداوند سبحان است (همان، 1431: ص30) و «خاتِم» با كسر تا يعني تمام كننده رسالت خدا (همان). ناظم العقيلي در مقدمه كتاب «النبوة الخاتمة» ميگويد: برخي روايات تأكيد دارند كه بعد از حضرت محمد (ص) نبوّتي نيست و هر كس ادعاي نبوّت كرد، او را تكذيب كنيد؛ اما برخي ديگر از روايات استمرار نبوّت بعد از حضرت محمد (ص) را نمايان ميكنند (همان، ص3)؛ وي ميگويد: اين دو دسته روايات با هم تعارض ندارند؛ زيرا هر قسم از آنها به يك معناي نبوت اشاره دارد كه با ديگري متفاوت است (همان). نيز ايشان در پاسخ به اين پرسش كه آيا رسول اكرم (ص) خاتم پيامبران نيست؛ ميگويد: «طالب حق، خود را بين دو راه مييابد و هر كدام به طريقي مخالف چيزي است كه رسول اكرم (ص) و عترت پاكش آوردهاند. اگر بگويد نبوت با رسالت حضرت محمد (ص) مطلقاً خاتمه يافته است؛ مخالف روايات استمرار نبوت بعد از رسول اكرم (ص) يا حتي جزئي از آن شده است و اگر بگويد، نبوت بعد از حضرت محمد (ص) استمرار مطلق دارد، باز هم مخالف روايات ختم نبوت بعد از اشرف مخلوقات رسول اكرم محمد مصطفي (ص) شدهايد (همان، ص4). و حل اين مسئله جز با اعتماد بر قسمي از روايات و ترك ديگر و تكذيب قسمي يا ايراد گرفتن از صحت سند كه اين را اهل بيت با دهها روايت و حديث نهي كردهاند، ممكن نيست، مگر اين كه مخالف قرآن و سنت ثابت آنها باشد كه اين مسئله از متشابهات است (همان، ص5). در مورد تفسير آيه خاتميت[14] (احزاب: 40) ميگويد: اين كه مراد از ختم نبوت، پايان يا انتها و توقف آن باشد، امر درستي نيست. اگر مراد از نبوت، رسيدن به مقام نبوت و در پي آن معرفت و دانستن برخي اخبار آسماني از اخبار حق و غيب باشد، ختم نبوت درست نيست؛ به خاطر اين كه راه ارتقا به ملكوت آسمانها هميشه باز بوده و بسته نشده و بسته نخواهد شد[15] (ر.ك: بصري، 1431: ص16). ارزيابي آيه خاتميت «خاتَمَ» را در آيه شريفه فقط عاصم بفتح «تا» خوانده است و بقيه قرّا بكسر «تا» خواندهاند و بنا بر قرائت كسر، «خاتِم» به معناى ختم كننده و تمام كننده است؛ زيرا پيغمبران را ختم كرده و به آخر رسانده است و بنا بر قرائت فتح خاتَم به معناي آخر النبيين است (قرشي بنايي، 1412: ج۲، ص۲۲۶) و لذا در هر دو قرائت خاتم النبيين به معناي آن است كه بعد از او تا روز قيامت نبوتي نخواهد بود. مسلمانان، قرآن را به عنوان آخرين كتاب و آخرين مرحله وحي از طرف خداوند متعال ميدانند. حتي در كتابهاي آسماني ديگر بحث خاتميت با صراحتي غير قابل توجيه بيان شده است؛ نظير آنچه سيد ابن طاووس از تورات نقل ميكند: «واختم به أنبيائي و رسلي فعلى محمد (ص) و أمته تقوم الساعة» (ابن طاووس، 1376: ج2، ص340). بنابراين، توجيه ذكر شده از سوي احمدالحسن، نه با آنچه در لغت آمده سازگاري دارد و نه با مدلول صريح روايات و ادله نقلي، هم خواني دارد؛ زيرا در روايات متعددي به مسئله ختم نبوت تصريح شده است و از جملاتي چون «أَنَا عَقِبُ النَّبِيينَ لَيْسَ بَعْدِي رَسُولٌ» (ابن بابويه، 1362: ج2، ص425)؛ و «لا نَبيّ بَعدي» (شيخ حر عاملى، 1409: ج1، ص23 و ابن بابويه، 1398: ص399)؛ و «اختِم به انبيائي و رسلي» (ابن طاووس، 1409: ج1، ص509)؛ و «فَقَفَّى بِهِ الرُّسُلَ وَ خَتَمَ بِهِ الْوَحْي» (نهج البلاغه، خطبه 133)؛ و «خاتَمُ رُسُلِه» (همان، خطبه173)؛ استفاده شده است. مضافاً اين كه اگر اين توجيه ايشان را بپذيريم؛ بايد صحيح باشد كه تمامي پيامبران را «خاتم النبيين» بدانيم؛ چون همگي چنين بودند كه پايان سلسله پيامبران قبلي و آغازي بر ادامه سلسله پيامبران بعد از خودشان بودهاند، و حال آن كه چنين سخني را هيچ كس نميپذيرد. بنابراين، مدعي يماني مستقيماً به تعريف و ماهيت وحي نپرداخته و اين خود مؤيد آن است كه از وحي، همان معنايي كه در اذهان مخاطبان مرتكز است، يعني وحيِ رسالتي را اراده كرده است؛ لكن در ضمن ادعاها و مطالبي كه قبلا از او بيان كرديم، به برخي نكات در جهت تعريف وحي در انگارههاي مدعي يماني ميتوان دست يافت؛ نظير اين كه از تعريف ارائه شده براي «نبي» در كلمات او برميآيد كه وحي به معناي ارتقا و ارتباط با ملكوت آسمانها و اطلاع يافتن بر اخبار آسماني و غيبي است؛ هرچند ممكن است گفته شود كه «انباء» اعم از وحي است؛ لكن چون مدعي يماني در مقام بيان تعريف «نبي» بوده؛ پس لابد بايد از ويژگي-هاي خاص نبي كه او را از ديگران متمايز ميكند، ياد كرده باشد و قطعاً اين ويژگي هر انبائي نيست تا شامل الهام و مكاشفه و … بشود، بلكه به طور حتم مراد وي انباء در قالب تلقي وحي است. بنابراين، تعريفي كه ايشان براي «نبي» ارائه كرده است، چيزي جز ديدگاهشان در خصوص وحي نيست و از ديدگاهي كه در مسئله ختم نبوت دارد و آن را انكار و آيه شريفه خاتم النبيين را از متشابهات تلقي كرده است، به خوبي برميآيد كه وحي را امري مستمر تا دامنه قيامت ميداند و از ادعاي نبوت و رسالت براي خود و عموم مؤمنان و اينكه مقام نبوت را مقامي اكتسابي تلقي كرده بر ميآيد كه وحي را امري ميداند كه دسترسي به آن براي همه آحاد بشر ممكن و ميسور است. نتيجه گيري ۱. مدعي يماني مستقيماً به تعريف و ماهيت «وحي» نپرداخته است؛ اما از مجموعه مطالب و ادعاهايي كه در مورد موضوعات مرتبط با وحي بيان داشته است؛ ميتوان به تعريفي از وحي در انگاره وي دست پيدا كرد. ۲. مدعي يماني بر اين باور است كه «نبي»، به كسي گفته ميشود كه با ملكوت آسمانها ارتباط و از اخبار غيب خبر دارد؛ در حالي كه صرف خبر داشتن از غيب و اخبار آسمانها موجب اطلاق اسم نبي بر شخص نميگردد و اخبار آسماني شرط لازم نبوت است، نه شرط كافي. ۳. مدعي يماني بر اين گمان است كه «خاتم النبيين»، يعني پايان دهنده آنچه گذشته و راهگشاي آنچه خواهد آمد؛ در حالي كه به تصريح آيات و روايات، خاتم النبيين، يعني هيچ نبي يي بعد از حضرت ختمي مرتبت نخواهد بود و هر كس ادعاي نبوت كند، واجب القتل و اهل آتش است. ۴. مدعي يماني نبوت را براي ائمه اطهار (ع) و تمام مؤمنان باور داشته است و مقام نبوت را مقامي اكتسابي و وحي را امري مستمر تا دامنه قيامت ميداند؛ در حالي كه بايد گفت رسيدن به مقامات شامخ الاهي به شايستگيهاي لازم نياز دارد و اين شايستگيها شرط لازم است، نه شرط كافي؛ اما اين مقام امتناني و موهبتي است كه نصيب هر كسي نميشود و اگر بنا بود به صرف شايستگيها انسانهاي مؤمن به مقام نبوت نائل آيند، چه كسي از حضرت صديقه طاهره (س) و ائمه هدي (ع) شايستهتر بود؟ ۵. مدعي يماني براي رسيدن به اغراض خويش، نظير ادعاي نبوت و رسالت؛ در معنا و مفهوم وحي دستاندازي كرده و باب نبوت را باز دانسته است تا از اين رهگذر به اثبات ادعاهاي خويش فائق آيد؛ در حالي كه معناي وحي همان معنايي است كه در اذهان مخاطبان روشن و آشناست؛ يعني وحي به معناي رابطه خاصي است بين خداوند و انبياي الاهي و نوعي سخن گفتن خداوند با انبياي الاهي است. پس وحي متوقف است بر نبوت و وحي رسالتي است كه با خاتم النبيين منقطع ميشود و نبوتي بعد از او نخواهد بود. كتابنامه قرآن كريم. 1. ابن بابويه، محمد بن على (1362). الخصال، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم. 2. ____________________ (1398). التوحيد، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم. 3. ____________________ (1413ق). من لا يحضره الفقيه، قم، دفتر انتشارات اسلامي. 4. ____________________ (بيتا). الأمالي، بيروت، مؤسسة البعثة. 5. ابن حنبل، احمد بن محمد (1416ق). مسند الإمام أحمد بن حنبل، بيروت، مؤسسة الرسالة. 6. ابن طاووس، على بن موسى (1409ق). إقبال الأعمال، تهران، دار الكتب الاسلامية. 7. ______________________ (1330ق). جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، قم، دار الرضي. 8. ابن عربي، محمدبن علي (بيتا). فتوحات مكيه، قم، آل البيت لإحياء التراث. 9. ابن فارس، احمد بن فارس (بيتا). معجم مقاييس اللغة، قم، مكتب الاعلام الاسلامي. 10. ابن منظور، محمد بن مكرم (بيتا). لسان العرب، بيروت، دار الصادر. 11. بصري، احمد الحسن (1394). پاسخهاي روشنگر بر بستر امواج، نجف، انتشارات انصار امام مهدي (عج). 12. _________________ (1431ق). المتشابهات، نجف، انتشارات انصار امام مهدي (عج). 13. _________________ (1431ق). النبوة الخاتمة، نجف، انتشارات انصار امام مهدي (عج). 14. _________________ (1432ق). الجواب المنير، نجف، انتشارات انصار امام مهدي (عج). 15. _________________ (1394). پاسخهاي روشنگر بر بستر امواج، انتشارات انصار امام مهدي (عج). 16. _________________ (1436ق). همگام با بنده صالح، نجف، انتشارات انصار امام مهدي (عج). 17. ________________ (بيتا). نبوت خاتم نبوت محمد (ص)، انتشارات انصار امام مهدي (عج). 18. جوهري، اسماعيل بن حماد (بيتا). الصحاح، بيروت دار العلم للملايين. 19. حكيم، محمد باقر (1417ق). علوم قرآن، قم، مجمع الفكر الإسلامي. 20. حر عاملي، محمد بن حسن (1409ق). وسائل الشيعة، قم، بينا. 21. راغب اصفهاني، حسين بن محمد (بيتا). مفردات الفاظ القرآن، بيروت، دار القلم. 22. زبيدي، مرتضي (بيتا). تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، دار الفكر. 23. السالم، علاء (1433ق)، قبل از طوفان دوم احمد موعود، بيجا، انتشارات انصار امام مهدي (عج). 24. سيدرضي، علي بن الحسين (1414ق). نهج البلاغه، محقق: محمد عبده، قم، نشر هجرت. 25. صفار، محمد بن حسن (1404ق). بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد (ص)، قم، مكتبة آية الله المرعشي. 26. صدرالدين شيرازي، محمدبن ابراهيم (1363). مفاتيح الغيب، تهران، وزارت فرهنگ آموزش عالي. 27. طريحي، فخر الدين بن محمد (1375). مجمع البحرين، تهران، مرتضوي. 28. عميد، حسن (1387). فرهنگ فارسي عميد، تهران، موسسه انتشارات اميركبير. 29. فراهيدى، خليل بن أحمد (بيتا). كتاب العين، بيجا، دار و مكتبة الهلال. 30. فيروزآبادي، محمدبن يعقوب (بيتا). قاموس المحيط، بيروت، دار العلم للجميع. 31. فيومي، احمدبن محمد (بيتا). المصباح المنير في غريب شرح الكبير للرافعي، قم، مؤسسه دار الهجرة. 32. قرشي بنايي، علي اكبر (1412ق). قاموس قرآن، تهران، دار الكتب اسلاميه. 33. مفيد، محمد بن محمد (1413ق). الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، قم، كنگره شيخ مفيد. 34. مصطفوي، حسن (1368). التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بينا. [1]. «معني كلمه نبي (الديني)، هو الشخص الذي يعرف الأخبار السماء. فكلمة نبي في الأصل مأخوذة من نبأ، فالنبأ هو الغيب الذي ظهر و ارتفع ليراه الناس و عرف بعد أن كان مستورا و مجهولا». [2]. <نَبِّئْ عِبادِي اَنِّي اَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ>. [3]. <وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍ اِلَّا اِذا تَمَنَّي اَلْقَي الشَّيْطانُ فِي اُمْنِيَّتِه>. [4] . <نَبَّاَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ>. [5]. روايات متعددي ازپيامبر گرامي اسلام (ص) وارد شده است كه و بر خاتميت آن حضرت تأكيد ميكند؛ از جمله حديث عرباض بن ساريه به نقل از پيامبر (ص): «إنّي عَبدِالله و خَاتَمُ النَّبِيينَ» (احمد بن محمد ابن حنبل، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج28، ص382 و عبدالله بن عبدالرحمن دارمي، مسند الدارمي المعروف به سنن الدارمي، ح1، محقق: داراني، حسين سليم، رياض، دار المغني، ۱۴۲۱: ص197) و نيز روايت ديگري كه حضرت تصريح ميفرمايند: «وَأَنَا خَاتَمُ النَّبِيينَ لَا نَبِي بَعْدِي» (احمد بن محمد ابن حنبل، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج37، ص79) و در حديث ديگري «حَدَّثَنَا أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «إِنَّ الرِّسَالَةَ وَ النُّبُوَّةَ قَدْ انْقَطَعَتْ، فَلَا رَسُولَ بَعْدِي وَ لَا نَبِي» (محمد بن عيسي ترمذي، الجامع الصحيح و هو سنن الترمذي، دار الحديث، قاهره، 1419: ج4، ص267) و نيز از ائمه هدي (ع) در اين خصوص روايت داريم چنانكه اميرالمؤمنين علي (ع) هنگام دفن پيامبر (ص)، خطاب به ايشان فرمودند: «يا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ ينْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيرِكَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ»(نهج البلاغه، خطبه 235). [6]. امام صادق (ع) از پيامبرخدا (ص) چنين نقل: «أَيهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَا نَبِي بَعْدِي وَ لَا سُنَّةَ بَعْدَ سُنَّتِي- فَمَنِ ادَّعَي بَعْدَ ذَلِكَ فَدَعْوَاهُ وَ بِدْعَتُهُ فِي النَّارِ فَاقْتُلُوهُ وَ مَنِ اتَّبَعَهُ فَإِنَّهُ فِي النَّارِ». [7]. «معني كلمه نبي (الديني)، هو الشخص الذي يعرف الأخبار السماء. فكلمة نبي في الأصل مأخوذة من نبأ، فالنبأ هو الغيب الذي ظهر و ارتفع ليراه الناس و عرف بعد أن كان مستورا و مجهولا». [8]. <وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ..> (بقره: 124). [9]. <وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ> (يوسف:22). [10]. «بَعدَ أن شَرَطتَ عَلَيهِمُ الزُّهدَ في دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنيَا الدَّنِيَّةِ وزِبرِجِها ، فَشَرَطوا لَكَ ذلِكَ ، وعَلِمتَ مِنهُمُ الوَفاءَ بِهِ ، فَقَبِلتَهُم وقَرَّبتَهُم وقَدَّمتَ لَهُمُ الذِّكرَ العَلِيَّ ، وَالثَّناءَ الجَلِيَّ ، وأهبَطتَ عَلَيهِم مَلائِكَتَكَ ، وكَرَّمتَهُم بِوَحيِكَ ، ورَفَدتَهُم بِعِلمِكَ». [11]. «وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَي الْعِبَادِ أَنْ يطِيعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِيدِ أَهْلُه». [12]. «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اخْتَارَ مِنْ وُلْدِ آدَمَ أُنَاساً طَهَّرَ مِيلَادَهُمْ وَ طَيبَ أَبْدَانَهُمْ وَ حَفِظَهُمْ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ أَخْرَجَ مِنْهُمُ الْأَنْبِياءَ وَ الرُّسُلَ فَهُمْ أَزْكَي فُرُوعِ آدَمَ فَعَلَ ذَلِكَ لِأَمْرٍ اسْتَحَقُّوهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَكِنْ عَلِمَ اللَّهُ مِنْهُمْ حِينَ ذَرَأَهُمْ أَنَّهُمْ يطِيعُونَهُ وَ يعْبُدُونَهُ وَ لَا يشْرِكُونَ بِهِ شَيئاً فَهَؤُلَاءِ بِالطَّاعَةِ نَالُوا مِنَ اللَّهِ الْكَرَامَةَ وَ الْمَنْزِلَةَ الرَّفِيعَةَ عِنْدَهُ» (احمد بن علي طبرسي، الإحتجاج علي أهل اللجاج، مشهد، 1403: ج2، ص340). [13]. ناظم العقيلي از اعضاي مكتب نجف و از انصار و مبلّغان اصلي احمد است كه صاحب آثاري در زمينه مدعي يماني است. [14]. <ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخاتَمَ النَّبِيِّينَ>. [15]. «تبين مما تقدم أن ختم النبوة و أقصد بالختم هنا (الانتهاء) أي انتهاء النبوة و توقفها أمر غير صحيح إذا كان المراد بالنبوة هي وصول الي مقام النبوة. و بالتالي معرفة بعض اخبار السماء من الحق و الغيب لان طريق الارتقاء الي ملكوت السماوات مفتوح و لم يغلق و لن يغلق». |
||
![]() |
||


