| تحليل انتقادي فهم اهل تسنن از رجعتباوري اماميه | ||
| خدامراد سليميان | ||
![]() |
||
| چكيده
«رجعت» به مثابه يكي از باورهاي سترگ مكتب اهل بيت (ع)، همواره در طول حيات خود با مخالفتهاي سرسختانه از سوي اهل تسنن روبهرو شده است. اين رودررويي كه بيشتر به سبب فهم، برداشت و كاربست نادرست مفهومي و مصداقي صورت گرفته است؛ كم و بيش با نسبتهاي ناروا، به عنوان باوري غيراسلامي، برگرفته از يهود، نصارا و اعراب جاهليت و … انكار و سرزنش شده است. بايسته است در پژوهشي واقعنما و بهدور از هرگونه تعصب، اين فهم ناتمام و نادرست بازنمايي و به نقد كشيده شود، تا پاسخي باشد براي چرايي مخالفت اهل تسنن با باور به رجعت در آخرالزمان از منظر شيعيان اماميه. نتيجه تحقيق پيش رو آن شد كه فهم نادرست ذهني اهل تسنن از مسئله رجعت، و انتساب آن به شيعيان اماميه، كاري غيرعلمي و ناصواب است. در اين باره، نگارنده در پس تحليلي مفهومشناختي درباره اين ذهنيت نادرست و ناروا، روشنگري كرده، اهل سنت را به فراگيري اين باور بر پايه احاديث معتبر و تحليلهاي بزرگان شيعه اماميه فراخوانده است. واژگان كليدي: تحليل، انتقادي، رجعت، اهل تسنن، اماميه. مقدمه بررسي گسترده آثار در دست، گوياي آن است كه در گذر زمان، شماري از باورهاي شيعه اماميه، با مخالفتهايي سرسختانه از سوي بسياري از اهل تسنن روبهرو شده است. يكي از آن باورها، اعتقاد به «رجعت» در آخرالزمان و دوران ظهور حضرت مهدي موعود (عج)، است. اگرچه بسياري از انديشمندان و مفسران اهل تسنن، بر پايه آيات پرشماري از قرآن، زندهشدن مردگان در امتهاي پيشين را پديدهاي ناگزير دانستهاند؛ پديدآمدن آن در آخرالزمان را بر پايۀ باورهاي شيعه اماميه، هرگز برنتافته، در مخالفت و دشمني با آن، از هيچ كوششي دريغ نكرده، بسياري حتّي از چارچوب تقوا و اخلاق بيرون رفته و به توهين و توبيخ و تمسخر لب گشودهاند (سليميان، 1387: ص 204). اين رودررويي همواره در آثاري پرشمار از آنان به روشني ديده ميشود؛ مانند «الشيعة الاماميه الاثنا عشريه في ميزان الاسلام»، نگاشته ربيع بن محمد السعودي (مكتبة ابن تيمية، القاهرة، ١٤١٤ق). كه در فصل پنجم اين كتاب با نام «الفصل الخامس: الرجعة»، پس از بيان باور شيعه در باره رجعت، در ردّ و انكار آن مطالب گستردهاي نوشته است و يا كتاب «جهود ابي الثناء الألوسي في الرد على الرافضه»، نوشته عبدالله بخاري(دار النشر: دار إبن عفان، القاهرة، 1420ق). كه او هم در فصل سوم اثر خود، با نام «عقيده الرجعه عند الرافضه، و فيه مبحثان»، در دو فصل به مطالبي در باره انكار رجعت پرداخته است. و نيز كتاب «ضحى الاسلام»، نوشته احمد امين(بيروت: دار الكتب العلميه، 1425ق). كه نويسنده در اين كتاب با اشاره به برخي از باورهاي شيعه اماميه به رجعت، اينگونه اشاره كردهاست: «اينگونه عقيده به بازگشت امام پس از غيبت يا پس از مرگ او، نزد شيعه به نام رجعت دانسته شده است و از كساني كه در قرن نخست به آن قائل شد، عبدالله بن سبا است»[1] (امين، 1425: ص 869). يا اثري با عنوان «اصول مذهب الشيعه الاماميه الاثناعشريه»، از ناصر بن عبدالله بن على القفاري؛ كه نگارنده در كتاب خود تأكيد كرده كه رجعت از اصول مذهب شيعه است (الرجعة من أصول المذهب الشيعي) (قفاري، اصول مذهب الشيعة، بيتا: ج2، ص911). آنگاه پس از اشاره به سخنان بزرگان شيعه به ردّ آن پرداخته است و دهها كتاب و مقاله ديگر. صرف نظر از عوامل مؤثر بر اين مخالفت، مانند تعصب آنان نسبت به اهل بيت (ع) و پيروان ايشان، به نظر ميرسد؛ اين مخالفتها و انكارها، پيامد زمينههاي ديگري است كه برجستهترين آنها را در فهم ناتمام و نادرست از اين باور شيعي ميتوان جست، كه البته گاهي نيز با سوگيريهاي غيرخردمندانه، در سخنان و نوشتههاي آنها بازتاب يافته است. البته در جهت تبيين و نقد اين خطاي راهبردي، گفتهها و نوشتههايي چند _ نه به صورت عيني كه ضمني _ ملاحظه ميشوند و در برخي كتابها و مقالات به آن پرداخته شده است؛ آثاري مانند: كتاب «رجعت از نگاه فريقين»، نوشته علي رضايي، چاپ انتشارات مسجد جمكران، كه بيشتر در بخش رجعت از ديدگاه اهل سنت به مواردي پرداخته كه اهل سنت به وقوع رجعت در امتهاي پيشين اشاره كردهاند. از ديگر آثاري كه مختصر به بحث اهل سنت و ديدگاه آنان به رجعت اشاره كرده است كتاب «رجعت عصر ناشناخته»، پاسخ به شبهات اهل سنت درباره رجعت، نوشته رمضان پابرجاي است. اگر چه به صورت مشخص به عنوان اين نوشتار، مقالهاي يافت نشد؛ شماري از مقالات كموبيش در بخشي از نوشتار به آن پرداختهاند. مقالاتي مانند «اهل سنت، نفي رجعت و دفاع از موارد مشابه»؛ (ابراهيمي، نشريه كتاب قيم، 1398: دوره9، شماره20، ص273-290). و مقاله «رجعت از نگاه فريقين» (اسلامپوركريمي، مجله طلوع نور، بهار 1386: شماره 21، ص33-60)، كه بيشترين سهم پرداخت به ديدگاه اهل سنت مربوط به رجعت در امتهاي پيشين است كه مناقشه چنداني بر آن نيست و نيز مقاله «بررسي دلالت آيه83 سوره نمل بر رجعت از ديدگاه فريقين»، (رضانژاد و پاي برجاي، مجله مطالعات تفسيري، بهار 1395: شماره 25، ص41-60) كه در آن بسيار كوتاه به رجعت اشاره شده است. از ديگر مقالات ميشود به نوشتهاي با عنوان «اعتقاد به رجعت در گذر تاريخ (بررسي تحليلي تاريخي رجعت)» (عدناني ساداتي، مجله تاريخ روايي، بهار1396: شماره4، ص82-104) اشاره كرد. در آثار يادشده و مانند آن، تلاش اندكي صورت گرفته تا وانمود شود اهل سنت نيز به نوعي رجعت را پذيرفتهاند؛ اما شواهد قطعي در آثار فراواني از اهل تسنن گوياي مخالفت صريح ايشان با اعتقاد رجعت است (سليميان، 1387: ص205). براي درك بيشتر اين ادعا شايسته است نخست به كوتاهي، ديدگاه هر دو مذهب _ اهل تسنن و اماميه _ در باره رجعت (ر.ك: سليميان، 1401: ص83) در آخرالزمان تبيين شود: الف) ديدگاه اهل تسنن در باره رجعت از منظر اهل تسنن، بهطور عمده در دو حوزه ميشود سخن گفت: نخست، رجعت در امتهاي گذشته؛ دوم، رجعت در آخرالزمان. يك) رجعت در امتهاي گذشته ديدگاه اهل تسنن در باره رجعت در ميان امتهاي پيش از دوران اسلام را بهطور عمده ميتوان در انبوه منابع و آثار تفسيري آنان بر قرآن كريم به دست آورد. مفسران قرآن، ديدگاههاي خود را در آثاري چند بيان كردهاند؛ آنها دربارۀ زندهشدن هفتاد نفر از همراهان حضرت موسي (ع)[2] (بقره: 55 _56) كه بهروشني به زندهشدن آنان پس از مردن پرداخته است (قرطبي، 1408: ج1، ص403). با پافشاري بر اين نكته كه «ثُمَّ بَعَثْنَاكُم»، به معناي «احييناكم» (نسفي، بيتا: ج1، ص53) است و مقصود از برانگيختن مردگان، زندهكردن آنها پس از مردن است (طنطاوي، 1393: ج1، ص137)؛ و ديدگاه كساني را كه مرگ را به بيهوشي تأويل بردهاند، مردود دانستهاند (ابنجوزي، 1422: ج1، ص67). يا تحليل آنها در بارۀ زنده شدن فرد كشتهشده بنياسرائيل[3] (بقره: 72 _ 73) كه شمار فراواني از اهل سنت بر پايه ظاهر آيه، زنده شدن آن شخص كشته شده را پس از مرگ، امري ناگزير دانستهاند. كساني مانند قرطبي در تفسير الجامع لاحكام القرآن (قرطبي، 1408: ج1، ص462)، آيه را به روشني، زندهشدن دانستهاند. زندهشدن هزاران نفر[4] (بقره: 243)، نمونه ديگري از زندهشدن مردگان، در امتهاي پيشين است؛ آن هم در يك دسته مردمان بسيار گسترده كه در اين باره نيز كسان پرشماري بهويژه مفسران، از اهل تسنن، بهروشني به زنده شدن آن هزاران نفر تأكيد كردهاند. برخي نيز به شماري از امور جزئي اين پديده پرداخته و سرانجام كساني نيز زندهشدن آنها را پس از مرگ، حتمي دانستهاند (بغوي، 1405: ج1، ص329). زنده شدن عزير، پس از يكصد سال[5] (بقره: 259)، از نمونههاي ديگري است كه شمار فراواني از مفسران اهل سنت، بهروشني آن را زندهشدن مردگان در امتهاي پيشين دانستهاند. از ديگر مفسران، ميتوان به ابوليث سمرقندي در تفسير القرآن الكريم اشاره كرد كه به اين زنده شدنها پافشاري كرده است (سمرقندي، 1406: ج1، ص701) و نيز ابنكثير افزون بر بيان مردن و زنده شدن عزير، زمان مردن او را مشخص كرده و آن پديده را دليل روشني بر برپايي رستاخيز معرفي كرده است (ابنكثير، 1419: ج1، ص287). سرانجام ميتوان به زندهشدن شماري از مردگان به دست عيسي بن مريم (ع)[6] (آلعمران: 49) اشاره كرد كه در باره آن، آيات مربوط به اين پديده، بهگونهاي اين معجزه را بيان كرده و در بسياري از تفاسير اهل تسنن، بهروشني بر زنده شدن مردگان تفسير شده است؛ مانند سمرقندي (سمرقندي، 1406: ج2، ص67). برخي از مفسران نيز مانند قرطبي در الجامع لاحكام القرآن (قرطبي، 1408: ج4، ص94)؛ افزون بر تأكيد به زنده شدن مردگان به دست حضرت عيسي (ع)، دليل آن را هماهنگي اعجاز اين پيامبر الاهي با دانش روز آن زمان دانسته است (زمخشري، 1407: ج1، ص367). بنابراين، ميتوان بهروشني گفت بسياري از مفسران و دانشمندان اهل تسنن در اين كه در گذشته رجعتهايي تحقق يافته است، هم انديشه هستند. دو) رجعت در آخرالزمان برخلاف همنوايي فراگير اهل تسنن در باره پديدآمدن رجعت در امتهاي پيشين، اينان بر انكار رجعت در آخرالزمان _ آنگونه كه شيعه اماميه باورمند است، _ هماهنگ هستند (سليميان، 1395: ص114). چه بسا همه حقيقت باور اهل تسنن در باره رجعت در اين سخن محمد جميل حمّود، بازتاب يافته كه در آن باور به رجعت را نزد اهل تسنن از چيزهاي ناپسندي دانسته كه باورمندي به آن را زشت ميدانند[7] (حمود، 1431: ج2، ص373) و اين كه اشاره كرده است راويان اهل تسنن نيز، راوي حديث رجعت را مورد طعن قرار داده، سزاوار كنارگذاشتن روايتش ميدانند. از منظر آنها، باور به رجعت، به مثابه كفر و شرك و بدتر از آن است. اين سخنان به روشني جايگاه رجعت را در ميان اهل تسنن نشان داده و گوياي آن است كه نه فقط آنها به رجعت باور ندارند كه رجعت باوران را، به تندي سرزنش و انكار كردهاند. بنابراين ديدگاه اهل تسنن بهطور فراگير، انكار «رجعت در آخرالزمان» است. گفتني است كه اهل تسنن با وجود انكار سرسختانه رجعت در آخر الزمان (كه آن را امري بعيد پنداشته) آن را ويژه امتهاي گذشته دانستهاند؛ اما در باره رجعت افرادي از جمله پيامبر الاهي و برخي از انسانها پس از رحلت و درگذشت در دوران اسلامي، سخناني بيان كردهاند. يكي از نمونههايي كه بهطور تلويحي به زندهشدن پيامبر گرامي اسلام (ص) با فاصله اندكي پس از رحلت، اشاره كردهاند، سخناني است كه در آن ادعا شده كساني پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) با آن حضرت ديدار كردهاند كه در كنار گمانههاي گوناگون، از جمله در خواب و گمان ديدن جسم ظاهري آن حضرت در بيداري، نيز برداشت ميشود؛ آن هم نه يك بار، بلكه 71 بار، كه لازمه اين همه ديدار، با توجه به قطعيبودن رحلت آن حضرت، زنده شدن است. در اين باره از حافظ جلال الدين سيوطي (متوفاي111ق)، درباره رجعت رسول خدا (ص) نقل شده و وي بر اين باور بود كه پيامبر اكرم (ص) به اين دنيا بازگشت ميكند و مدعي شده است كه نه درخواب، بلكه در بيداري بيش از 71 بار آن حضرت را ديده است. شيخ عبد القادر شاذلي نوشته است: جلال الدين سيوطي ميگفت: من در بيداري شخص رسول خدا (ص) را بارها ديدهام. به من گفت: «اي عالم بزرگ»! من عرض كردم: يا رسول اللّه! آيا من از اهل بهشتم؟ گفت «آري». گفتم: آيا بدون اينكه عذاب ببينم، بهشت ميروم؟ فرمود: «بلي تو چنين هستي» (حنبلي، 1406: ج10، ص77). واژه «يقظه» به معناي بيداري است و حمل آن بر معناي ياد شده يعني زنده بودن بعيد نخواهد بود. ابن منظور به صراحت «يقظه» را «نقيض نوم» به معناي خواب دانسته است[8] (ابن منظور، 1414: ج7، ص466). ديدن امام مالك، رسول خدا (ص) را در هر شب علامه اميني در كتاب الغدير، به نقل از برخي از كتابهاي اهل تسنن درباره ديدار و ملاقات امام مالك با رسول خدا (ص) مينويسد: مثني بن سعيد قصير گفته است: از امام مالك چنين روايت ميكند: از مالك شنيدهام كه گفت: ما بِتُّ ليلة الا رأيت النبي فيها؛ من هيچ شبي را به روز نرساندم، مگر آنكه رسول خدا (ص)را در آن شب ملاقات كردم (اصفهاني، 1394: ج6، ص317). يعني همه شبهاي سال حضرت زنده شده و امام مالكيان حضرت را زنده ميديده است؛ چه اين كه كتابهاي لغت «بيتوته» را به معناي «شببيداري» و «شبزندهداري» دانستهاند و چنانچه مقصود وي «خواب» بود از واژه «نوم» استفاده ميكرد. علامه اميني دركتاب الغدير مينويسد: «هل يكذب الامام في دعواه التي لا تعلم الا من قبَله؛ آيا دروغ ميگويد امام مالك در ادعايي كه جز از او از ديگري نقل نشده است؟ (اميني، الغدير، ج11، ص184؛ به نقل از حريفيش، روض الفائق، ص270). اين مورد نيز مانند پيش از آن، به روشني ديدن به بيداري مربوط است، نه در عالم رؤيا و خواب. برخي از اهل تسنن در باره زنده شدن پدر و مادر پيامبر گرامي اسلام (ص) نيز سخناني نقل كردهاند. اين روايت شگفتيآور در تفسير مقاتل ابن سليمان، به اين گونه آمده است: حافظ فتح الدين بن سيد گفته است: مردم گفتهاند كه عبدالله بن عبدالمطلب و آمنه بنت وهب، پدر و مادر پيامبر (ص) اسلام آوردند. بدين ترتيب كه پيامبر آن دو را زنده كرد و آنها به او ايمان آوردند و همين مطلب را درباره عبدالمطلب نيز روايت ميكنند و آن مخالف است با حديث احمد از ابي رزين العقيلي (ابن سليمان، 1423: ج4، ص53). همين سخن را صاحب تفسير روح البيان با گستردگي بيشتري نقل كرده، به شبهه احتمالي در باره آن نيز پاسخ داده است و با توجيه و تأويل، آن را پذيرفتني نشان ميدهد و دامنه توجيه را تا آنجا ميگستراند كه ميگويد: ممكن است مقداري از عمر مادر و پدر گرامي پيامبر باقيمانده بوده و خداوند آنان را براي آن زنده كرد كه آنان بقيه عمر خود را سپري كرده و دوباره رحلت كنند! (حقي برسوي، بيتا: ج1، ص217). البته افزون بر پنداشت زنده شدن پيامبر پس از رحلت، و پدر و مادر آن حضرت، شماري از دانشمندان بزرگ اهل تسنن به رجعت پيامبران نيز اشاره كردهاند (الصالحي الشامي، 1414: ج2، ص123). از ديگر دانشمندان بزرگ اهل تسنن، ابن كثير در قرن هشتم، در تفسير القرآن العظيم، در مقام داوري بين ابن دحيه و قرطبي، پس از درست دانستن حديث توضيح ميدهد؛ از عايشه در حديثي كه داستاني را نقل كرد: «همانا خدا مادر رسول خدا (ص) را زنده كرد. پس ايمان آورد و سپس مرد» (ابن كثير، 1419: ج4، ص115). همچنين آنچه سهيلي في الروض با سند مجهول روايت كرده است كه خدا مادر و پدر رسول خدا (ص) را زنده كرد پس به او ايمان آوردند. البته براي ما در اينجا نه اعتبار سخن كه صرف نقل آن در منابع اهل سنت، داراي اهميت است تا مشخص شود اينگونه نيست كه همه اهل سنت زندهشدن مردگان را پس از درگذشت امري محال ميدانند. با توجه به آنچه ذكر شد، جاي اين پرسش بنيادين باقي خواهد ماند كه چگونه اهل تسنن زنده شدن مردگان را جز آنچه در قرآن در باره گذشتگان ذكر شده است، به باد انتقاد و انكار ميگيرند؟! افزون بر آن، اين كه اعتقاد اهل تسنن به زندهشدن پيامبر خاتم (ص) و پيامبران الاهي ختم نشده است، بلكه آنان به رجعت بني اميه و انتقام از آنان نيز باور دارند. چنان كه مقدسي شافعي، هنگاميكه از خبرهايي در باره احاديث علامات ظهور در آخرالزمان سخن ميگويد درباره هنگامه ظهور مينويسد: در آن زمان موقعيتي فراهم ميگردد تا از قاتلان ائمه هدي (ع) انتقام گرفته شود. حضرت ستمكاران آل أبي سفيان، بني اُميه، بني العباس و غير اين تبهكاران را از قبرها بيرون ميكشد و در همين دنيا آنان را قصاص ميكنند و در دنيا به جزاي رفتار زشتشان ميرساند و نشانههاي ظهور را ما در اَحاديث و اَخبار مييابيم مبني بر اينكه همانا اِمام مهدي (عج) و همراهانش بني أُميه، آل أبو سفيان، بني عباس و غير اين مستكبران و دشمنان را به قتل ميرسانند؛ در حالي كه اينان در جايگاه و خانه قبرشان هستند (مقدسي الشافعي، 1399: ص76، 80 و 110) و در اين سخن از مقدسي شافعي، همساني باور اهل تسنن و شيعه اماميه درباره رجعت و بازگشت ستمگران را به روشني ميتوان ديد. آنچه ياد شد، دستكم رجعت پس از پيامبر (ص) را از نگاه اهل تسنن بيان كرده، ممكن است كسي بگويد آنچه مورد انكار جدّي از سوي اهل تسنن است، رجعت در آخرالزمان و عصر مهدي موعود (عج) است. در بررسي آثار اهل تسنن البته، به زنده شدن اصحاب كهف در آخرالزمان نيز اشاره شده است. براي نمونه سخن جلال الدّين سيوطي در تفسير الدر المنثور، است كه به نقل از ابن عباس نوشته است: پيامبر اكرم (ص) اصحاب كهف را از ياران مهدي موعود (عج) دانسته است آن جا كه ميفرمايد: «أصحاب الكهف أعوان المهدي؛ اصحاب كهف ياران مهدي هستند» (سيوطي، 1404: ج5، ص370). ثعلبي در تفسيرخود الكشف و البيان عن تفسير القرآن، چنين روايت كرده است: «انّ المهدي يسلّم عليهم فيحييهم الله عزّوجلّ؛ همانا حضرت مهدي (عج) بر اصحاب كهف سلام ميكند. پس خداوند عزيز اصحاب كهف را زنده ميكند» (ثعلبي نيشابوري، 1422: ج 6، ص157). قرطبي نيز در تفسير آيات ۲۶ و ۲۷ سوره كهف، ضمن روايتي اشاره كرده است كه اصحاب كهف به آرامگاههاي خود رفتند و تا آخرالزمان، هنگام خروج مهدي در آن جا خواهند ماند و هنگام خروج مهدي، وي بر آنها سلام ميكند و آنها زنده ميشوند (قرطبي، 1408: ج10، ص۳۹۰). محمدبن يوسف اطفيش در ذيل آيههاي ياد شده، حديثي را نقل ميكند كه دال بر اين كه اصحاب كهف پس از نزول حضرت عيسي (ع) زنده ميشوند و با آن، حضرت حج به جا ميآورند و زندگي طولاني خواهند داشت (اطفيش، 1408: ج8، ص326). شيخ يوسف بن يحيى الشافعي نيز از ثعلبي چنين نقل ميكند: «إن المهدى يسلم على اهل الكهف فيحييهم الله عزوجل؛ همانا مهدي بر اصحاب كهف سلام ميكند؛ پس خداوند آنان را زنده ميكند» (مقدسي شافعي، 1399: ص۱۴۲). همچنين قرطبي ميگويد كه اصحاب كهف در زمان رسول خدا (ص) نيز به دنيا بازگشته و زنده شدهاند؛ بدينسان كه پيامبر اكرم (ص) گروهي را به غار اصحاب كهف فرستادند كه ايشان را با «بادي» كه از معجزات سليمان بود زنده كرده و سلام رسول خدا (ص) را به آنان رساندند. سپس گفتند: «صاروا إلي رقدتهم إلي آخر الزمان عند خروج المهدي؛ تا هنگامه ظهور مهدي در آخرالزمان به جايگاهتان برگرديد (قرطبي، 1408: ج10، ص390). ابن عربي نيز در تفسير خود تفسير ابن عربي، درباره آيه شريفه <يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ> (كهف: 16)؛ پس از سخناني درباره نصرت و امداد غيبي و تاييدات قدسي اشاره كرده كه در پناه غار كه رفتند راز ديگري را كه همانا ورود مهدي به غار هنگام ظهور است، ميتوان فهميد (ابن عربي، 1422: ج1، ص399). تأكيد ميشود از آنچه نقل شد، ميتوان امكان و وقوع رجعت و زندهشدن مردگان را در طيفي گسترده از انسانها به روشني اثبات كرد و چناچه اهل تسنن به رجعت ايراد و شبهههاي وارد كنند؛ به همه آنچه نقل شد و مانند آن وارد است. ب) ديدگاه اماميه اعتقاد به رجعت با تعريف خاص خود (سليميان، 1401: ص 89)؛ از ويژههاي باورهاي شيعه اماميه است. در اين اعتقاد، بر اساس فرمايش معصومان (ع) و ديدگاه علماي شيعه بر اين امر هماهنگي دارند كه دو دسته از مردگان (مؤمنان خالص و كافران خالص) با بدنهايي كه پيش از آن با آن زنده بودهاند؛ پس از ظهور و قيام جهاني حضرت مهدي (عج) به زندگي بر ميگردند؛ تا پس از آن مؤمنان خالص از برپايي حاكميت عدل جهاني شاد شوند و عزيز شوند (مظفر، 1380: ص294)؛ و كافران محض از ذلت و حقارت ستمگران رنجور گردند. دسته نخست دورهاي از كمال را بگذرانند و دسته دوم مجازاتهاي سختي ببينند (مكارم شيرازي، 1362: ج15، ص555). تبيين و توضيح اين اعتقاد، افزون بر هزار سال در منابع حديثي، تفسيري و كلامي شيعيان مورد توجه، تبيين و تحليل قرار گرفته است كه با كمترين جستوجو ميتوان به دست آورد؛ اما اين كه چگونه است كه اهل تسنن بدون توجه به انبوه اين سخنان سترگ همواره نسبتهايي را در اين باور به شيعيان دادهاند، جاي بسي تأمل دارد. گسترههاي فهم نادرست از رجعت همانگونه كه اشاره شد، بسياري از اهل تسنن، بهويژه در دوران معاصر، اعتقاد به رجعت را به گونهاي ناهمگون از واقعيت اين باور، فهم و تفسير و آن را به شيعه اماميه منسوب كردهاند. از پيامدهاي اين فهم و تفسير غلط ميتوان مخالفت و دشمني سرسختانه با اين بحث را در آثار برخي از عالمان اهل سنت و بهويژه وهابيان به نظاره نشست (مسلم، 1334: ج1، ص20)؛ مثل اين كه مفهوم رجعت را همچون شرك به پروردگار، بتپرستي، انكار ضروريات دين و … دانسته و اين را همه مسلمانان همينگونه ميدانند كه به شرح و توضيح نياز ندارد. اين، در حالي است كه كساني از اهل تسنن، مانند ابوالحسين عبدالرحيم الخياط معتزلي، نگارنده كتاب الانتصار، دليل ناآگاهي خود را از مفهوم رجعت اينگونه تحليل كرده است: همانا رجعت از رازهاي مذهب شيعه است كه همديگر را به پوشاندن و پنهانكردن آن سفارش ميكنند و اين كه در گفتگوها و نوشتههاي خود ياد نكنند، مگر در كتابهايي كه پنهان ميماند و آشكار نميشود (قفاري، بيتا: ج2، ص916، به نقل از ابوالحسين عبدالرحيم الخياط معتزلي؛ الانتصار؛ ص97). اين، در حالي است كه شيعه به هيچ وجه چنين باوري ندارد. در اينجا فقط به برخي از اين فهمهاي نادرست اشاره ميشود: 1. بازگشت امام علي (ع) از پس ابرها يكي از فهمهاي نادرست و نسبتهاي ناروا و پرتكراري كه در بحث رجعت به باورمندان آن ميدهند؛ اين است كه ميگويند شيعه بر اين اعتقاد است كه امام علي (ع) در ابرها پنهان شده است و بر خواهد گشت. روشن نيست كدامين كس و بر چه پايهاي اين نسبت را براي نخستين بار به شيعه داده است؛ اما آنچه روشن است اين كه از ديرباز يكي از تهمتهاي ناروا به شيعه نسبت دادن باور آنها به حضور امام علي (ع) در ابرها است تا جايي كه كساني نيز در دوران معاصر، به پيروي از گذشتگان خويش بدون هيچ بررسي، اين نسبت را ميدهند. اين، در حالي است كه همواره بزرگان شيعه بر بيپايگي و بيمايگي اين نسبت فراوان سخن گفتهاند. افزون اين كه هيچ كمخردي نميتوان يافت كه بگويد يا باور كند كه كسي بر روي ابرها زندگي كند آن هم سالهاي طولاني، چه رسد به شيعه با رهبراني كه سرآمد خردمندان جهان هستند. از جمله كساني كه اين نسبت دروغ را دادهاند ميتوان به مسلم در صحيح خود (نيشابوري، 1334: ج1، ص52) اشاره كرد. در مطلبي كه در مقدمۀ صحيح مسلم به شيعه نسبت داده است، اينگونه ميخوانيم: «همانا رافضه ميگويند كه علي (ع) در ابرهاست، پس خارج نميشود با كسي كه خارج ميشود از فرزندانش تا اين كه ندا دهندهاي از آسمان ندا دهد ….» (نيشابوري، 1334: ج1، ص 16). گمان بر اين است كه آن چه مسلم، و شايد ديگران را به چنين اشتباهي واداشته، اين است كه پيامبر اكرم (ص) عمامه خود را كه «سحاب» نام داشت، به مثابه تاج افتخار بر سر حضرت علي (ع) گذاشت و زماني كه امام علي (ع) آن عمامه را بر سر ميگذاشت و نزد پيامبر (ص) ميرسيد، آن حضرت ميفرمود: «اقبل علي في السحاب؛ علي در سحاب به سوي من آمد» (اميني، 1397: ج1، ص292؛ به نقل از عسقلاني، لسان الميزان، ج6، ص23). افزون بر آن، اينكه اساساً شيعه رجعت را در زندهشدن مردگان ميداند و از سويي پنهانشدن در ابرها، به اين معناست كه آن حضرت زنده است، پس چگونه ميشود رجعت را اينگونه دانست؟! افزون اين كه در ميان شيعيان هرگز كسي به زندگي ظاهري آن حضرت باور ندارد و همگان شهادت آن امام همام را از امور حتمي و مسلم تاريخي دانستهاند و نيز اين كه، پنهانشدن در ابر، گفتهاي بس بيخردانه و خندهدار است. از ديگر كساني كه اين نسبت ناروا را دادهاند، ابن منظور در كتاب لغت خود است كه مينويسد: «رجعت مذهب گروهي از مسلمانان از اهل بدعتگذاري و هواپرستي است كه ميگويند: علي بن ابي طالب در ابرها پنهان شده است» (ابن منظور، 1414: ج8، ص 114). سماوي تيجاني كه خود پيشتر غيرشيعه بوده، بر اين باور است كه برخي از اهل تسنن هيچگاه درصدد فهم و درك درست باورهاي شيعه درباره رجعت برنيامدهاند و اين اصطلاح در منابع آنها تعريف نشده است (تيجاني، 1386: ص221). برخي ديگر از اهل تسنن پا را پيشتر نهاده سخناني بياساستر بر زبان آوردهاند، مانند اين كه گفتهاند رعد و برق، صدا و شلاق آن حضرت است (اشعري، 1360: ص 175) كه نيز جاي شگفتي افزونتري دارد. 2. همسانپنداري رجعت با تناسخ از ديگر نسبتهاي نادرستي كه بر پايه كجفهمي يا بدفهمي در موضوع رجعت از طرف مخالفان داده شده است، ميتوان به «همسان انگاري رجعت» با «تناسخ» اشاره كرد و از آنجا كه تناسخْ پديدهاي باطل و محال است؛ نتيجه گرفتهاند كه رجعت نيز باطل است (حسن ابراهيم، 1964: ج4، ص 259). لازم است پيش از هرگونه تحليلي در اين باره، نخست به تبيين مختصري از تناسخ بپردازيم و سپس ديدگاه دانشمندان شيعه درباره باورمندان به تناسخ اشاره كنيم: علامه طباطبايي، صاحب تفسير الميزان، در تعريف تناسخ مي گويد: نفس آدمي بعد از آن كه به نوعي كمال، استكمال يافت و از بدن جدا شد، به بدن ديگري منتقل شود؛ [حال] يا خودش نفس دارد، يا ندارد، [البته] اگر نفس مورد گفتوگو ميخواهد به آن منتقل شود. صاحب الميزان آن گاه به محالبودن اين پندار اشاره كرده است و دليل آن را در اين ميداند كه چون بدني كه نفسِ مورد گفتوگو ميخواهد به آن همراه شود، يا خودش نفس دارد يا ندارد. اگر نفس داشته باشد، مستلزم آن است كه يك بدن داراي دو نفس بشود و اين، همان وحدت كثير و كثرت واحد است كه محالبودنش روشن است و اگر نفس ندارد، مستلزم آن است كه چيزي كه به فعليت رسيده، دوباره بالقوه شود. مثلاً پيرمرد كودك شود كه محالبودن اين نيز روشن است (طباطبايي، 1365: ج1، ص315). شيخ مفيد نيز در اين باره پس از تعريف تناسخ، تأكيد كرده است كه معتقدان به تناسخ، همۀ شريعتها و سنتها را باطل دانستهاند[9] (مفيد، 1413: ص46). پس از آن، دانشمند بزرگ شيعه، سيد مرتضي نيز به روشني همه كساني را كه به تناسخ قائل هستند، كافر دانسته، درباره دليل آن مينويسد: لان اهل التناسخ لايعدون من المسلمين … لكفرهم و ضلالتهم و شذوذهم من البين؛ به اين دليل است كه اهل تناسخ در شمار مسلمانان نخواهند بود … به دليل كفر، گمراهي و دوري آنها از امر روشن (علمالهدي، 1405: ج1، ص425). با توجه به تعريف يادشده و نيز باطلبودن تناسخ از نظر پيروان مكتب اهل بيت (ع)، ميتوان گفت كساني كه رجعت را به دليل همانندي با تناسخ، باطل ميدانند، تفاوت ميان تناسخ و معاد جسماني را درك نكردهاند. بي ترديد، رجعت، همسان معاد جسماني است؛ در حالي كه تناسخ، انتقال روح از جسمي به جسم ديگر و جدا شدن از جسم نخست است و اين، با معاد جسماني نسبتي ندارد. در بحثهاي مربوط، گفته شده كه معاد جسماني، عبارت است از بازگشت روح با همان ويژگيها به بدن نخست و معناي رجعت همين است و اگر رجعت همان تناسخ باشد، زندهشدن مردگان به دست حضرت عيسي نيز تناسخ است يا حشر و نشر در قيامت و معاد جسماني نيز بايد تناسخ باشد (مظفر، 1380: ص121). البته اين موضعگيري بزرگان از دانشمندان شيعه همه بر پايه تأكيدات امامان معصوم (ع) در اينباره است؛ مانند آنچه امام رضا (ع) در پاسخ مأمون كه ديدگاه آن حضرت را درباره تناسخ جويا شده بود؛ فرمود: مَنْ قالَ بِالَتناسُخِ فَهُوَ كافِرٌ بِاللَّهِ العَظيمِ مُكَذِّبٌ بِالجَنَةِ وَ النَّارِ؛ كسي كه به تناسخ اعتقاد داشته باشد، به خداوند بزرگ، كفر ورزيده و بهشت و دوزخ را تكذيب كرده است (ابنبابويه، 1378: ج2، ص202). يا اين كه امام صادق (ع) در حديثي طولاني به نقل پندار و انكار رفتار كساني كه به تناسخ قائل هستند، پرداخته است كه در قسمتي از آن آمده است: اِنَّ اَصْحابَ التَناسُخِ قَدْ خَلَفُو وَرائَهمُ مِنهاجَ الدين وَ زَيَنُوا لِانفُسِهِم الضَلالات وَامرَجُوا اَنفُسَهُم في الشهوات…؛ قائلان به تناسخ، راه روشن دين را پشت سر انداختند و گمراهيها را براي خودشان زينت دادند و خود را در وادي شهوات رها ساختند… (طبرسي، 1383: ج2، ص344 و مجلسي، 1404: ج58، ص33). از آنچه گفته شد، معلوم ميشود تناسخ مردود و بهطور كامل با رجعت متفاوت است و ايراد شبهههايي اينگونه، دليل محكمي بر بدفهمي و ناداني آنان است. از سوي ديگر، به راستي چگونه ممكن است كساني از امامان و دانشمندان اماميه اينگونه دربارۀ تناسخ سخن گفته باشند، در حالي كه خود به امري باور داشته باشند كه تناسخ باشد.! 3. رجعت باوري غيراسلامي برآيند آن بدفهمي و تهمتهاي ناروا آن شده است كه مخالفان با تأكيد فراواني، رجعت را امري بيرون از آموزههاي اسلامي، دانسته آن را بدعتي از سوي شيعيان مطرح كردهاند. از اينرو، افزون بر تاخت و تاز بر معتقدان و ناقلان روايات رجعت، اين اعتقاد را با نقدهاي غيرمنصفانه و گاهي متعصبانه نواخته، از هر سخن ناروايي فروگذار نكردهاند كه به نمونههايي از آنها اشاره ميكنيم: 1-3. عليبن احمد بن سعيد بن حزم در كتاب خود با نام المحلي؛ تأكيد كرده است كه پيامبر و هيچيك از صحابه آن حضرت هرگز برنخواهند گشت، مگر در قيامت كه اين باور، اجماع همه اهل اسلام است. گويي شيعيان باورمند به رجعت، اساساً مسلمان نيستند؛ چرا كه مخالفت شيعه با عدم رجعت مردگان سبب ميشود كه اين مسئله از اجماعي بودن بيفتد و در ادامه، اين عدم رجعت را به اجماع همه مسلمانان نسبت داده و تأكيد كرده است: هذا اجماع جميع اهل الاسلام، المتيقن قبل حدوث الروافض المخالفين للاجماع اهلالاسلام؛ اين اجماع همه مسلمانان است پيش از آن كه روافض مخالف اجماع پديد آيند (ابنحزم، 1347: ج1، ص23، ش42). وي البته به اين نيز بسنده نكرده، افزون بر اين كه شيعه را مخالف اجماع مسلمانان معرفي كرده، آنان را به دگرگونسازي و دروغ پردازي در قرآن و سنت پيامبر (ص) متهم كرده است (ابنحزم، 1347: ج1، ص23، ش42). اينها و عواملي ديگر سبب شده است تا كساني پس از آن، بهويژه در دوران معاصر، در سخنان خود، باور به رجعت را برگرفته از غيرمسلمانان بدانند و اظهار كنند كه همه مسلمانان به نوعي بر باطل بودن اين باور پافشاري داشتهاند و در نتيجه برخي بهروشني باور به رجعت را با تكذيب آيات الاهي و با كفر همسان دانستهاند و در ديدگاههاي خود همواره بر اين هستند كه رجعتي كه شيعه بدان باور دارد، چيزي نيست، مگر دروغانگاري آيات قرآن و البته اين نخستين دروغ بستن بر خداوند نيست؛ همانگونه كه آخرين افترا و دروغ بر خداوند نخواهد بود (مالالله، 1409: ص25). به همين دليل نيز حكم كفر باورمندان به رجعت، امري بعيد دانسته نشده و در مواردي نيز به روشني به آن تصريح كردهاند. به عنوان نمونه اين سخن: يجب اكفار الروافض في قولهم برجعة الاموات الي الدنيا و بتناسخ الارواح… و هولاء قوم خارجون عن ملة الاسلام احكامهم احكام المرتدين؛ بايد شيعيان را در بيان رجعت مردگان به دنيا و نقل ارواح، كافر اعلام كرد. … اينها كساني هستند كه از دين مبين اسلام خارج شدهاند و احكامشان همان احكام مرتد است (ابن كمال پاشا، 1425: ص179). نتيجهگيري از آنچه گفته شد، ميتوان نتيجه گرفت كه «رجعت»، به معناي بازگشت شماري از مؤمنان خالص و كافران محض به زندگي دنيايي است با همان بدنهايي كه پيش از آن در دنيا با آن زندگي كردهاند؛ پيش از برپايي قيامت در دوران قيام و حكومت جهاني حضرت مهدي (عج)، تا اين كه مؤمنان خالص از برپايي حكومت عدل شادمان گردند و كافران محض با ديدن دولت حق آزرده و كيفر شوند و همچنين از ايشان در دوران رجعت انتقام گرفته شود. اين باور سترگ، از منظر اماميه امري حتمي و ناگزير است كه بهطور حتم در آخرالزمان شكل خواهد گرفت و البته بر اين ادعا، افزون بر اجماع دانشمندان بزرگ شيعه و تواتر معنوي احاديث، شماري از آيات دلالت دارند. ادله اثبات معاد جسماني نيز در اين باره ميتواند بر امكان رجعت دلالت كند؛ اگر چه عقل نيز هيچ منعي بر امكان آن ندارد. اعتقاد به رجعت از باورهاي ويژه شيعه اماميه بهشمار ميآيد كه در طول تاريخ همواره از سوي اهل سنت با آن مخالفتهاي جدّي صورت گرفته است، تا جايي كه اين باور و باورمندان به آن، مورد هجوم انواع تهمتهاي ناروا و بيحرمتيها قرار گرفته است. بررسيها به روشني گوياي آن است كه بخش بزرگي از اين مخالفتها و دشمنيها معلول فهم نادرست از اين باور قرآني است، به همين دليل، شيعه همواره در بحث اعتقاد به رجعت در دفاع از كيان اين باور راسخ، با بيان ادله محكم و متقني از آن صيانت كرده است و تأليفات پرشمار و پرحجم حاصل اين تلاشهاي بزرگان شيعه بوده است. منابع قرآن كريم 1. ابن جوزي، عبدالرحمن بن علي (1422ق). زاد المسير في علم التفسير، بيروت، دار الكتاب العربي. 2. ابن سعد، محمد بن سعد (1410ق). الطبقات الكبرى، محقق: محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، منشورات محمد علي بيضون. 3. ابن سليمان، مقاتل (1423ق). تفسير مقاتل بن سليمان، بيروت، دار احياء التراث العربي. 4. ابن عربي، محمد بن علي (1422ق). تفسير ابن عربي، بيروت، دار إحياء التراث العربي. 5. حنبلي، ابن عماد، عبد الحي (1406ق). شذرات الذهب، بيروت، دار ابن كثير. 6. ابن كمال پاشا، احمد بن سليمان (1425ق). خمس رسائل في الفرق و المذاهب، قاهره، دار السلام. 7. ابن منظور، محمدبن مكرم (1414ق). لسان العرب، بيروت، دار صادر. 8. ابنبابويه، محمدبنعلي (1378ق). عيون أخبار الرضا (ع)، تهران، نشر جهان. 9. ابنحزم، عليبناحمد (1347ق). المحلي، مصر، ادارة الطباعة المنيريه. 10. ابنكثير، اسماعيلبنكثير (1419ق). تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار الكتب العلميه. 11. أبو نعيم الأصبهاني، أحمد بن عبدالله (بيتا). حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، بيروت، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع. 12. اشعري، سعدبن عبدالله (۱۳۶۰). المقالات و الفرق، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي. 13. اصفهاني، أبو نعيم أحمدبن عبدالله (1394ق). حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، مصر، السعادة. 14. اطفيش، محمد بن يوسف (۱۴۰۸ق). تيسير التفسير، عمان، وزارة التراث القومي. 15. امين، احمد (1425ق). ضحى الاسلام، بيروت، دار الكتب العلميه. 16. اميني، عبد الحسين (1397ق). الغدير، بيروت، دار الكتب العربي. 17. بخاري، عبدالله (1420ق). جهود ابي الثناء الألوسي في الرد على الرافضه، القاهرة، دارالنشر، دارإبن عفان. 18. بغوي، حسين بن مسعود (1405ق). معالم التنزيل في التفسير و التأويل، بيروت، دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع. 19. تيجاني سماوي ، محمد (بيتا). لأكون مع الصادقين، قم، مؤسسة أنصاريان. 20. ثعلبي، احمد بن محمد (1422ق). الكشف والبيان في تفسير القرآن (تفسير الثعلبي)، بيروت، دار إحياء التراث العربي. 21. حسن، حسن ابراهيم (1964م). تاريخ اسلام، قاهره، مكتبه النهضه المصريه. 22. حقي برسوي، اسماعيل بن مصطفي (بيتا). تفسير روح البيان، بيروت، دارالفكر. 23. حمود، محمدجميل حمود (1431ق). الفوائد البهية في شرح عقائد الإمامية، بيروت، مؤسسة الأعلمي. 24. خرازي، سيد محسن (1417ق). بداية المعارف الإلهية في شرح عقائد الإمامية، قم، مؤسسة النشر الإسلامي. 25. زمخشري، محمودبنعمر (1407ق). الكشاف عن حقايق غوامض التنزيل، بيروت، دار الكتاب العربي. 26. السعودي، ربيع بن محمد (١٤١٤ق). الشيعة الاماميه الاثنا عشريه في ميزان الاسلام، القاهرة، مكتبة ابن تيمية. 27. سليميان، خدامراد (1387). بازگشت به دنيا در پايان تاريخ، قم، بوستان كتاب. 28. ______________ (بهار1401). «تحليل مفهوم شناختي «رجعت» از نگاه لغت و اصطلاح»، مجله مديريت دانش اسلامي، شماره 7. 29. ______________ (خرداد 1396). «رجعت در اهل تسنن (چالشها و عوامل انكار)»، مجله حكمت اسلامي، شماره 4 – پياپي 11. 30. سمرقندي، نصربنمحمد (1406ق). تفسير القرآن الكريم، بغداد، مطبعة الارشاد. 31. سيوطي، جلال الدين (1404ق). الدر المنثور في تفسير المأثور، قم، كتابخانه آيت الله مرعشي. 32. الشيبي، كامل مصطفى(1982م). كتاب الصلة بين التصوف والتشع، بيروت، دار الأندلس. 33. الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (1414ق). سبل الهدي و الرشاد في سيرة خير العباد، بيروت، دارالكتب العلميه. 34. طباطبايي، محمدحسين (1365). الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه، دفتر انتشارات اسلامي. 35. طبرسي، احمدبنعلي (1383). الاحتجاج، قم، شريف الرضي، مكتبة الحيدرية. 36. طبري، محمد بن جرير (بيتا). تاريخ طبري، بيروت، بينا. 37. طنطاوي، سيد محمد (1393ق). تفسير الوسيط، مصر، دارالمعارف. 38. علمالهدي، عليبنحسين (1405ق). رسائل الشريف المرتضي، قم، دارالقرآن الكريم. 39. قرطبي، محمدبناحمد (1408ق). الجامع لاحكام القرآن، بيروت، دارالكتب العلمية. 40. القفاري، ناصر بن عبدالله (بيتا). اصول مذهب الشيعه الاماميه الاثناعشريه، بيجا، بينا. 41. مال الله، محمد (1409ق). الشيعه و تحريف القرآن، بيجا، مكتبة ابن تيميه. 42. مجلسي، محمدباقر (1404ق). بحارالانوار، بيروت، موسسة الوفاء. 43. مظفر، محمدرضا (1380). عقايد الاماميه، مترجم: عليرضا مسجد جامعي، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. 44. مفيد، محمد بن محمد (1414ق). المسائل السرويه، قم، المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد. 45. المقدسي الشافعي، يوسف بن يحيى (۱۳۹۹ق). عقد الدرر في اخبار المنتظر، محقق، الدكتور عبد الفتاح محمد الحلو، قاهره، مكتبة عالم الفكر،. 46. مكارم شيرازي، ناصر (1362). تفسير نمونه، قم، دارالكتب الاسلامية. 47. ميبدي، احمدبنمحمد (1364). كشف الاسرار، تهران، اميركبير. 48. نسفي، عبداللهبناحمد (بيتا). مدارك التنزيل، بيروت، دارالكتب العلمية. 49. نيشابوري، مسلم (١٣٣٤ق). صحيح مسلم، تركيه، دار الطباعة العامرة. 2. «وهذه العقيدة برجوع الإمام بعد غيبته أو موته هي المسماة في عرف الشيعة بالرجعة، وممن قال بالرجعة في العصر الأول عبد الله بن سبأ، … ». [2]. <وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَىٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ* ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ>. [3]. <وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ* فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَٰلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَىٰ وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ>. [4]. أ<لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ>. [5]. <أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ يُحْيِي هَٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَىٰ طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَىٰ حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ>. [6]. <وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ>. [7]. «والقول بالرجعه يعد عند اهل السنه من المستنكرات التي يستقبح الاعتقاد بها، …». [8]. «رأيت النّبيّ صلّى الله عليه وسلم يقظة فقال لي: «يا شيخ الحديث» . فقلت له: يا رسول! الله أمِن أهل الجنّة أنا؟ قال: «نعم»؛ فقلت: من غير عذاب يسبق. فقال: «لك ذلك». [9]. و معنى التناسخ: هو أن تتكرّر الأدوار إلى مالا نهاية، و أنّ الثواب و العقاب في هذه الدار لا في دار أخرى لا عمل فيها و أنّ أعمالنا التي نحن فيها إنّما هي أجزية على أعمال سلف منّا في الأدوار الماضية، فالراحة و السرور و الفرح هي مرتبة على أعمال البرّ التي سلف منّا في الأدوار الماضية، و الغمّ و الحزن مرتبة على أعمال الفجور التي سلفت و قد أبطل هولاء جميع الشرائع و السنن (المسائل السرويه، ص 46). |
||
![]() |
||


